-
کجای دنیات وایسادم آق خُداااا
یکشنبه 20 مرداد 1392 10:22
درست یادم نیست از کِی اما خیلی وقته که چکه می کنه، سقف ایستگاه متروی شادمان رو می گم، درست پائین پله ها... اوایل هر چند دقیقه یکی دو قطره بود، چشم گاو، اصش بعید می دونم کسی متوجه اش می شد! چرا غیر از اون پدر بیامرزی که عهده دار نظافت ایستگاهه و من -و شایدم چند نفر دیگه- که چند دفعه ای از چکیدن قطرات آب نوک دماغم و روی...
-
صداهایی که مرا می بَرند!!!
یکشنبه 13 مرداد 1392 22:46
مگس آباد * بود و همان یک استخر فکسنی که صبح های تابستان پذیرای تن و بدن خاکی و عرق کرده ی سرباز وظیفه های گردان های آموزشی پادگان 01 نیروی زمینی ارتش بود و بعد از ظهر ها می شد یکی از معدود دلخوشی های تابستانه ی کلی پسر بچه ی ریز و درشت جنوب شهری که شنا کردن را توی قنات و وسط حوض های کوچک پارک ها آموخته بودند و زیر آبی...
-
قضاوت با شما...
چهارشنبه 9 مرداد 1392 22:50
کامنت هایی که با نام "کیارش حسینی" برای پست قبل نگاشته شده بخوانید، جواب های من را هم، بعد هم حتمن سری به وبلاگ وزین آقای رضوانی ( عصفور ) بزنید و ضمن محظوظ شدن از نوشته های محشرش خودتان قضاوت کنید جناب کیارش خان را!!
-
در کلبه ی ما رونق اگر نیست، "روناک" هست...
چهارشنبه 9 مرداد 1392 10:48
سابق بر این می گفتند "زکام" امّا حالیه این جوجه متجددها و سینه چاکان مدرنیسم صدایش می زنند "آنفولانزا". حالا هر چی، فی الحال اسمش توفیر چندانی نمی کند. هر چه بود بد قلق بود لا مروّت. بعد از آن همه سوزن زدن و مایه کوبی، به ریز و درشتِ مِکروب جماعت مقاوم شده بودم الّا این فقره. اقلّ کم سالی یک بار را...
-
خرده عرائضی در قالب یکی دو خواهش
یکشنبه 6 مرداد 1392 22:04
یکم: سال قبل، همین روزها بود که کامنتی از مموی عزیز داشتم که پیشنهاد کرده بود توی این سایت عضو شوم و بچه داستان هایم را در معرض خوانش و قضاوت و نقد آدم های بیشتری قرار دهم. پشت گوش انداختن یک پیشنهاد خوب از طرف یک دوست خوب کمی تنبلی می خواست و ذره ای حماقت که -اقل کم آن روزها- نداشتم. رفتم و عضو شدم و مدتی هم چند تایی...
-
غلط کردم، "قبول". امشبی را به توبیخ شفاهی رضایت بده!
یکشنبه 6 مرداد 1392 00:17
تصدقت شوم؛ دل بسته ای به رفاقت آدمیزاد دمدمی مزاج که چه؟! به چه کارت می آید رفاقت رفیقی که به وقت نعمت نشئه ی توهمات خود هرکول پنداری اش باشد و عالم به نیشش نباشد و هنگامه ی نقمت بند ِ تنبان به دندان بگیرد و متصل به ننه من غریبم در آوردن که ای وای و ای هوااااار "چرا من؟!" ای نزدیک تر از رگ گردن؛ گفتی نگاه می...
-
قصه ی کوچولو...
دوشنبه 24 تیر 1392 13:37
عین سکوی قهرمانی، حجم زیادی از خاطره های مشترک مان روی همین دو تا سکو "اول" شدند. اولین جمله های آشنایی، اولین خنده های دو تایی، اولین رویا بافی ها، اولین جر و بحث ها و کلی اولین دیگر که این دو تا سکو، با تمامِ سنگ بودنشان، محرم شدند و شریک. قصه ی "کوچولو" را هم اولین بار روی همین دو تا سکو برایم...
-
بام دلم دو هوا دارد امروز...
دوشنبه 17 تیر 1392 09:25
خاتون من؛ از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! چهار خط نوشته بودیم من باب عرض ارادت که هم لبخندی بنشاند به روی ماهتان و هم، خاصه، برهانی باشد بر این واقعیت که امروز را، نه دیروز، نه امروز و نه تا دنیا دنیاست و خون توی رگ هایمان می دود فراموش نکرده و نمی کنم. لیکن، علی ای نحو، پنداری آدمیزاد را از غصه رهایی نیست...
-
Hot or Cold
یکشنبه 16 تیر 1392 11:53
همشهری گرامی (Ladies & gentlemen): آیا تا به حال متوجه عطر خاطره انگیز برنج دودی شمال و خورشت قورمه سبزی که در تمام طول فصل گرما هر لحظه و همه جا به مشام مبارکتان می رسد شده اید؟! آیا تا به حال به دنبال منبع متصاعد شدن این رایحه ی دل انگیز گشته اید؟ دســـــــــــــــت نگه دارید ؟ دیگر نیازی به جست و جو نیست!!!...
-
عن در احوالات بی گودری
شنبه 15 تیر 1392 14:15
تکنولوژی شمشیر دو دم است. یعنی از یک طرف گردن برخی محدودیت ها را می زند و شرایط را برای ترکتازی انسان به عنوان اشرف مخلوقات! فراهم می کند اما ناغافل، دو وجب آن طرف تر، محدودیتی نوین با سبک و سیاق مخصوص خودش پدید می آورد. مثال بزنم؟! چشم می زنم... از دیروز که اُتُل ِ چهارچرخ به عنوان ابزاری جهت فراهم نمودن آسایش و...
-
هر کجا هست خدایا به...راه راست هدایتش کن (2)
چهارشنبه 12 تیر 1392 15:41
سال سوم دانشگاه، یکی از بعد از ظهرهای تب دار تابستان کویر، وقتی خیالمان از بابت شکسته شدن طلسم لعنتی پاس نشدن سه ترمه ی آمار و احتمال مهندسی راحت شد امین برهمند دعوتم کرد منزلشان به صرف چای و سیگار و "مالنا"... به لطف وسواس همیشگی امین در فیلم خوب دیدن و خوب فیلم دیدن و استعداد گاها کسالت آور او در عقب و جلو...
-
هر کجا هست، خدایا به... راه راست هدایتش کن
دوشنبه 10 تیر 1392 10:32
داشتم ماست خودم را می خوردم، سرم به کودکانه هایم گرم بود. آدم ها -همه شان- برایم یک طرف خط بودند. درست تر بخواهم بگویم اساسا خطی وجود نداشت. اصلا دسته بندی و تقسیم کردن چه می دانستم! بلند و کوتاه، خوب و بد، زشت و خوشگل، دارا و ندار چه می دانستم!! تمامش تقصیر این اکبر بقال پدر سوخته بود. از وقتی آن عکس کذایی را کوفت...
-
سن که رسید به پنجاه...
شنبه 1 تیر 1392 22:57
قدیم ترها را نمی دانم اما در دوره ای که من و شما زندگی می کنیم لزومی ندارد حتما -مثل من- چند سال را از خانواده و جمع های خانوادگی دور بوده باشید و گوشه ی تقویم ذهن تان کلی پنج شنبه و جمعه و تعطیلی دیگر را، ساکت و خلوت و تنها، دایره ی قرمز کشیده باشید تا باورتان شود دور همی های خانوادگی با تمام معایب قابل پیش بینی و...
-
آهای دخترک...
سهشنبه 28 خرداد 1392 14:12
کمان ابروانت پنبه ی زبانم را زده "لال" شده ام ...
-
جُرم شناسی...
دوشنبه 27 خرداد 1392 09:05
1) ناشیانه به دنبال اثر انگشت می گردند غافل از این که چشمانت بود که تمام هستی ام را دزدید 2) اینجا که من ایستاده ام تفاوتی نمی کند که میوه ی کدامین رُستنی سبز نشده، " سُرخت " می کنند...
-
هدف یا وسیله... مساله اینست!!
یکشنبه 26 خرداد 1392 10:01
وقتی تنها استراحتگاه امن یه پرنده، یه کابل شبکه ی 20 متریه "Wireless " میشه بزرگترین ظلم عالم...
-
رستگاری...پای حوض نقاشی
شنبه 25 خرداد 1392 11:41
فرهاد را دوست دارم. به خاطر رقص انگشتانش روی کلید های پیانو، به خاطر هجاهایی که گم می شوند در عمق حنجره اش و حتی به خاطر تُنُکی صدایش، که گرم است و عریان. فرهاد را به خاطر ترانه هایی که خوانده دوست دارم. به خاطر خاکستری و مرد تنها و جمعه و آوار و شبانه و خیلی ترانه های دیگر... گنجشکک اشی مشی را هم دوست دارم.ضرب آهنگش...
-
"قربانی"
پنجشنبه 23 خرداد 1392 23:59
با آن هیکل نخراشیده ی 100 کیلویی و آن سر و صورت ور نمالیده به اندازه ی کافی وحشتناک بود، با این تفاسیر نمی دانم -بدتر از خانم هاویشام- چه اصراری داشت به طی طریق در معیت آن جماعت گربه های چندش آور و مرموز که جملگی از لحاظ جثه و قواره چیزی از خودش کم نداشتند. اسمش "اسماعیل" بود و بین بچه های محل "اسمال...
-
به تو که..."رحمانی"
پنجشنبه 23 خرداد 1392 09:27
آن روزها، بیست و چند سال پیش را می گویم . راه گلویم را شاید فقط آن یک مشت نخودچی که از ترس تقسیمش با همکلاسی ها، در راه مدرسه، یکجا در دهانم می ریختم بند می آورد. یا مثلا هسته های شیرین زردآلوهای تابستانه ی عاریه از سهم آبجی خانم، که از ترس عوض شدن نظرش یا ته کشیدن کَرَمش با ولع و عجله می جویدم و قورت می دادم . حالا،...
-
دقیقه به دقیقه...
سهشنبه 21 خرداد 1392 13:05
ساعت بدن را درست نمی دانم چیست! اما هر چه باشد شک ندارم که ساعت ِ بدن ِ من "شنی" است. شن ریزه هایش شاید خاطراتم باشند. خاطراتی که وقت و بی وقت شرّه می کنند در وجودم. و من سپری می شوم در این خاطرات، ذره ذره... + تکرار مکررات است. اما حرف امروزم شده و ناگزیر... + روناک می گوید نظرات را که می بندی یعنی...
-
برو واسه خودت
سهشنبه 21 خرداد 1392 08:41
مثل زندون می مونه مثلش که نه، زندونه اما بدون دیوار و میله و پنجره ی نور گیر کوچیک بدون نگهبان باهاس فرار کنی اما نمی دونی از چی؟ از کی؟ از کجا؟ این سخت ترش می کنه می دونی؟!! همش همینه... + خواندن خزعبلات این روزهایم را پیشنهاد نمی کنم، حتی به شما دوست عزیز
-
مقاوم نمی شود...
یکشنبه 5 خرداد 1392 08:41
کودک به لالایی، مجنون به شیدایی، عاشق به رسوایی، . . . آدم به "تنهایی"...
-
خدای زمین
جمعه 3 خرداد 1392 12:00
هفت، هشت ساله بودم که پای نسل جدید "نان خشکی" ها به کوچه ی مهر باز شد. اسلافشان -مثل همه ی قدیمی ها- به حفظ اصالت کاری شان اعتقاد داشتند. کیسه های نان خشک را از خلق الله می گرفتند و در ازایش سنگ نمک می دادند. به حکم نان و نمک، هر دو را هم حرمت می گذاشتند. اما مثل همیشه ظهور نسل جدید همراه بود با پیدایش بدعت...
-
دوراهی یا تباهی؟!
چهارشنبه 1 خرداد 1392 12:18
سقلمه ای به پهلویم زد و آرام زیر گوشم گفت: "پاشو بریم دیگه نکبت، با این وضع که نمی شه ساز زد که!!!" تا قبل از آن شب کذایی خیال می کردم بدترین اتفاقی که ممکن است سلامت و صلابت اولین اجرای عمومی چند نوازنده ی جوان و جویای نام را تهدید کند پاره شدن سیم سازشان است یا مثلا این که وسط اجرای یک قطعه ی هارمونیک و پر...
-
عشقتو عاشقم "عشقی"
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 14:12
بشنوید + می دونی دخترک ؟! تو زندگیه هر آدمی به ازای تموووووم اون روزایی که وقت داره و حرف واسه گفتن نداره روزایی هم هست که کلی حرف داره ولی جخ وقت گفتنشو پیدا نمی کنه، ینی حرفاش می شکنه لای عقربه های ساعت، می شکنه تو گلوش، گم میشه تو شلوغیه کلمه... مخلص کلوم این که خواستم بگم... بی خیال، گفتنی هام رو که خَر ِ شهر قصه...
-
اندر احوالات "یک اردیبهشتی تمام عیار"
شنبه 21 اردیبهشت 1392 15:10
آن عطر و طعم چای را عاشق، آن که هست از هر بدی فارغ، آن رنگین کمان بلاگستان، آن که یکرنگ است در جمع دوستان، آن نگارنده ی متن های طولانی و پر واژه، فهیمه ی مکرمه، بانو "تیراژه"، از فرهیختگان عصر حاضر بود و زبان از بیان فضائلش قاصر بود و یک تنه به هر میدان نبردی ناصر بود. نقل است چو چشم به دنیا گشود سه روز و سه...
-
سوغات شمال
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 10:39
می دانید رفقا؛ دریا شعر نمی شود که بسرایی، کلمه نمی شود، جمله نمی شود، قصه نمی شود که با حلاوت روایتش کنی... می دانید چرا؟! دریا "حرف ندارد" رفقا. دریا را باید شنید، مهربانی اش را، عظمتش را، زیبایی اش را، تنهایی اش را، حتی خشم و خروشش را باید شنید... بشنوید
-
زنده باشی کاپیتان
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 09:44
باز کن سگرمه هایت را کاپیتان؛ باروت و مهمات روی هم می چینند و چاشنی به ما تحتش می فشارند و اسمش را می گذارند: "موشک" دلشان خوش است به بالستیک و کروز و کرم ابریشم... موشک هایشان دیوار صوتی را می شکند و خودشان حریم امن آدم ها را... اما تو ساکتی، بی ادعا، همیشه هم همینطور بودی، از همان روزهای اول درخشیدنت، از...
-
بهارت گذشته رفیق!!
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 15:21
" یارو، مردک، آقاهه، اون، این، طرف..." این ها عباراتی هستند که با شنیدنشان حس خوبی پیدا نمی کنم به خصوص اگر مخاطبشان خودم باشم. اما خب در اکثر قریب به اتفاق مواقع، شنیدنشان را زیر سبیلی رد می کنم. اما عباراتی هم وجود دارند که علاوه بر حس بدی که با شنیدنشان به من دست می دهد با زیر سوال بردن سبیل هایم فرصت زیر...
-
Eyes Wide Shut
شنبه 7 اردیبهشت 1392 15:37
نصف بیشتر دوران کودکی و نوجوانی ام را تمرین کردم که دست وِل دوچرخه سواری کنم و به جای دو پا، روی دست هایم راه بروم و با چشم بسته توپ بسکتبال را داخل حلقه بیاندازم و بدون بهره جستن از انگشتانم سوت بلبلی بزنم. حالا تصور کنید برای همچین موجودی دیدن آدمی که ادعا می کند می تواند با چشمان باز بخوابد چقدر هیجان انگیز خواهد...