ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
نوستالژی مزه مزه کردن گذشته است در ظرف اکنون، معجونی از طعم بلاتکلیف احساس...
یک
صبح تا ظهر را کف کوچه زانو می زدیم و به بهانه ی چهار تا گلوله ی شیشه ای
کوچک ِ زرد و سرخ می خندیدیم و می جنگیدیم و عشق می کردیم. قهر می کردیم و
آشتی می کردیم و دست گردن هم می انداختیم و بلند بلند می خواندیم: " ما
دو تا داداشیم، تیغ مداد تراشیم، شبا تو جا..."
کوچه پس کوچه
های
تاکسیرانی را که آسفالت کردند، حرمت حریم مان شکست. کوچه هایمان شد
خیابان،
چاله های تیله بازی مان رفت زیر دو لایه قیر سیاه و شن. بعد از آن به قاعده ی هر
ماشینی که از آن خیابان گذشت فاصله افتاد بین دل آدم های محل. فاصله که افتاد بین دل هایمان، فراموشی شد ساکن همیشگی محل. این طوری شد که چند تا تیله از فلانی امانت ماند توی جیبم، برای همیشه...
+ به اخوی تپل و نرم و دوست داشتنی ام، میلاد خان دل شیشه ای