بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

نسلمون سوخت(1)


خدا رحمت کنه حسین کسبیان رو...


خراب اونجایی ام که تو فیلم مادر توی نجاریِ پسرش -اوس مهدی- نشسته بود و رو به ماه طلعت گفت: "آقا بزرگ بودن ِ ما هم خلاصه میشه زمستونا به آبگوشت، تابستونا به آب دوغ..."


القصه؛

پس پریروزا، بعد عمری اِهن و تُلپ و کلی عقبه ی جهالت نشستیم بالا سر کاسه و با همین دستا کارد آشپزخونه دست گرفتیم و سر خیار بریدیم و سالاد شیرازی ساختیم واسه پای سفره ی نهار.

منو نیگااااا، نقلی نیستا اما خب زور داره، کسر لاتیه به مولا. حالا بوگو چرا؟

چون ما که الان به این روز افتادیم و های های مون رفته و وای وای مون مونده و کارمون کشیده به سالاد شیرازی ساختن! خیلی سال پیش، کنار دست آقامون نشسته بودیم و حسرت می خوردیم و آرزو می کردیم که کاش یه روزی قد بکشیم و بزرگ شیم، اونقدر که یکی بیاد عین خانم جانمون با عزت و احترام جلو پامون پارچه چهل تیکه پهن کنه و کله قند سفید بذاره جلومون و شیرین زبونی کنه که: "آقــــــــــــــــــا، تصدقت بشم، کسی نیست تو خونه زورش برسه قند بشکنه الّا شما"


اینا رو گفتم که بگم ما که حسرتمون اون بود، این شدیم، خدا به داد شماها برسه که حسرتتون منقاش دست گرفتن و ابرو نازک کردنِ!!


+ منقاش: ابزاری که با آن موی را از بدن می کنند، موچین


++ من بعد، هر از گاهی این ریختی می نویسم، با موضوع بندیه "نسلمون سوخت"


+++ این پست، داغ داغ، چسبید به تنور وبلاگستان...اینجا