ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
ایستاده ام، همین گوشه، همین کنار، دور از هیاهو، اما نزدیک و دم ِ دست!
ایستاده ام! خسته نیستم و ایستاده ام. کلافه نیستم و ایستاده ام. درمانده نیستم و ایستاده ام.
ایستاده ام و خوابم نمی آید. گریه ام نمی آید. خنده ام نمی آید. مردنم نمی آید، زنده گی هم...
الان، این جا، همین جایی که ایستاده ام. فقط ایستادنم می آید، ایستادن و نگاه کردن.
می خواهم بایستم و نگاه کنم تا لحظه ها و ثانیه های آبستن، از بیخ گوشم، از پیش چشمانم عبور کنند. می خواهم خودم را از جریان سیال ِ بی مروّت ِ "سپری" شدن بیرون بکشم، حتی شده به زوووور...
ایستاده ام رو به روی صحنه و به این می اندیشم که مدتیست که بازیگر بودنم نمی آید. این روزها، هر بار به آینه نگاه می کنم، حرف چشمانم را می خوانم. می خوانم که به "نگاه" مشتاقند، و نیازمند...
می ایستم و فقط ایستادنم می آید، و نگاه!
***
+ سهل انگاری از من بود. باید این جا هم می گفتم که چند روزی را میهمان خانه ی دوستی عزیز و بزرگوارم.
هفته قبل را به دعوت بابک اسحاقی عزیز، با افتخار، میهمان وبلاگ محسن باقرلوی گرام بودم و یک شب در میان آنجا نوشتم. تجربه ی ارزشمندی بود و روزهایی بسیار دلنشین و خاطره انگیز. برای آن هایی که جا ماندند از قافله ی میهمانی ِ هفته ی قبل نوشته هایم در خانه ی محسن را لینک می کنم اینجا که مشمول ذمه تان نشوم، خدای نا کرده. هر چند اگر جای شما بودم هیچکدام از نوشته های هفته ی قبل ِ کرگدن و جوگیریات را نخوانده نمی گذاشتم. حیف که آخر الزمان شده و هفته ها عمر کوتاهی دارند.
2- حجت منقضی
3- "مادام"
++ اوصیکم به شنیدن این فایل صوتی ِ محشر...
+++ تصمیمم را گرفته ام. ان شاء الله از شنبه ی پیش ِ رو، برای مدتی، تا جایی که زور قلمم برسد، هر روز اینجا چیزکی خواهم نوشت. امیدوارم این هر روز نوشتن، کیفیت قلمم را از چیزی که هست پائین تر نیاورد اما اعتراف می کنم بیشتر از اینکه نوشته ها برایم مهم باشند، یک جور تمرین خوب نگاه کردن است، تمرین خوب دیدن، دقیق دیدن و شاید سوژه یابی و سوژه پروراندن. بدون حرف پیش البت...
محرّم: آنگاه که انسانی به آن درجه از عشق و آگاهی میرسد که خالصانه وعاشقانه همۀ وابستگیها، دلبستگیها و حتّی جان شیرین را در راه آرمانی مقدّس فدا میکند، ملکوت خشنود میشود. کائنات آذین بندی میکند. خداوند لبخند میزند و عاشقانه آغوش می گشاید.چنین پروازی را سوگی نیست. ماتمی نیست. اشک و آهی نیست. بلکه تنها عشق است و شادی وصل. (از وبلاگ حدیث آشنا)
یک شب در میان آنجا مینوشتید و ما را اینجا چشم انتظار گذاشته بودید؟؟؟!!! عایا بدجنسی نبود؟
خوب است که از شنبه هر روز چیزکی از شما میخوانیم و دلمان برای قلمتان تنگ نمیشود
سلام
خوشی این +++ تان به جشنی می ماند برای من. حتی اگر تمرینی بیش نباشد برای شما.
نگاهتان زیبا و قلمتان مانا.
اونطرف که به شدت و حدت در خدمتتان بودم و حظی فراوان بردم.
من هم ایستاده ام و مشتاق بیشتر خواندن نوشته هایت. ایستاده ام و مشتاق بیشتر دنبال کردن نگاهت.
آقای جعفری نژااااد!!!!!پس چرا نگفتید؟
این چند روز بگذره و بعد میام بخونم،هرچند مزه ی اینکه اونجا می خوندمو که نمی ده دیگه!:(
رادیوم دانلود کردم،گوش میدم.
سراپا چشم دوخته ایم تاااااااااااااا شنبه
خدا هم بخواد ما هم از شنبه اینجا رو هر روز میخونیم
ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﻭﻭﻭﺑﻪ...ﺳﺨﺖ ﻣﻨﺘﻆﺮﻳﻢ...ﺁﻥ ﻫﻢ اﻳﺴﺘﺎﺩﻩ...
نمی دونم چرا این پست ! منو یاد مَرد بودن انداخت!
اینکه مرد بودن خیلی سخته!
:گل ل ل ل ل ل ل ل
sad albaaat ...
چه خبری از این فرخنده تر که شما هر روز بنویسید و بخوانیمتان؟ قلمتان نویسا بلاگر جوان
:)
حرفمان نیامد ... گفتیم حداقل یک لبخند مهمانتان کنیم :)
:)
چقدر خوب !
تا باشه از این تصمیمای خوشحال کننده هم تیمیه خوش قلم
بنویس مهندس جان. ما هم مثل همیشه می خونیم و حظ می بریم از قلمت :)
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.خانه ی خودتان را رها کرده اید رفته اید در خانه ی مردم نوشته اید نمی گویید یک عده آدم فقط ایستاده اند و اینجا را نگاه می کنند. فقط ایستاده اند و منتظر مجموعه عرایض جناب عالی هستند!؟
یه دوستی داشتم که می گفت مرد همیشه ایستاده حتی ایستاده هم می میره.
یک شب در میون ها رو همون موقع خوندم و مثل همیشه لذت بردم. منتظر هر روزه ها هستم.
الوعده وفا
از وبلاگ میزبان استفاده کردیم زیاد. دستتون درد نکنه
چرا من نتونستم وبلاگ شمارو بذارم تو فیدلاگم ؟!
منم دلم میخواد بایستم وخودم را ازهمین جریانِ سیالِ سپری شدن بیرون بکشم اما نمی شود که نمی شود که نمی شود...
پ.ن:سیال رو واسه این نوشتم که بگم منم مهندسم و ازین کلمات میتونم استفاده کنم :)
:-)