قد بلندی داشت و هیکل درشتش هنگام ورود از درب کوتاه و کم عرض کلاس حسابی جلوه می کرد. دستانش شبیه نانواها قوی و استخوان ترکیده بود و پای تخته سیاه، گچ بین انگشتان کشیده اش گُم می شد، انگار که خط به خط ِ تخته را با نوک انگشتانش می نویسد. صورت آفتاب سوخته اش را گره ای که ابروانش را به هم پیوند زده بود و فقط هنگام رو خوانی ِ شعرهای مورد علاقه اش می شد امید به باز شدنش داشت، عبوس تر می کرد.
مثل خیلی از معلم ها، خود خواسته یا به جبر ِ عایدی ناچیز ماهیانه، قناعت پیشه بود و درویش مسلک! دانستن این هم نه نیاز به هوش سرشاری داشت و نه احتیاج بود زندگی شخصی اش را وارسی کنی! از همان ابتدای سال که برای اولین بار آمد سر کلاس و پشت میز نشست تا روز امتحان نهایی هر بار پای راستش را روی پای چپ می انداخت سوراخی به قاعده ی یک دو ریالی ِ آن روزها، کف لنگه کفش پای راستش، عیان می شد و این خودش گواه همه چیز بود.
به شخصه -اگر حق انتخاب داشتم- ترجیح می دادم مثلا به جای آن جوانک ِ چُلموی شل و وارفته ای که بعید می دانم تا قبل از این که با زد و بند و پارتی بازی معلم ورزش ما بشود حتی یک لگد نا قابل زیر ک.ون هیچ گربه ای زده بود، "سرابی" معلم ورزشمان باشد. اما خُب حق انتخاب نداشتم و آقای "سرابی" با تمام مختصاتی که توصیفش رفت دبیر ادبیات مان بود و از حق نگذریم کارش را هم خوووب بلد بود.
همان اولین جلسه سنگش را با کتاب تالیفی ِ آموزش و پرورش وا کند. خودآزمایی های آخر هر درس را حواله داد به حل المسائل و تاریخ ادبیات و حفظیات این چنینی را هم واگذار کرد به خودمان. به شدت معتقد بود سال تولد و سنه ی مرگ فلان شاعر و بهمان نویسنده هیچ چیز به کفه ی ترازوی دانش ادبیاتی ما اضافه نمی کند و جخ همان نیم مثقال فضای آموزشی آزاد مغزمان را هم مشغول لاطائلات بی مصرف می کند. در عوض تمام زور خودش و وقت کلاس و انرژی ما را می گذاشت پای صنایع ادبی و خوانش صحیح شعر و زبان شناسی و اصول نگارش. آخر هر جلسه موضوعی را مشخص می کرد و می گفت درباره اش بنویسیم. گاهی اوقات هم سر کلاس از ما می خواست نامه های اداری بنویسیم و همان جا داغ داغ ایرادهایمان را می گرفت و آخر سر هم لبخندی از سر رضایت می زد و با افتخار می گفت: "همین که لااقل نصف شما، فردای روز، برای نوشتن یک نامه ی مساعده، یا چهار خط عریضه برای مدیر بالا دستی تان به چه کنم چه کنم نیافتید، دنیا و آخرت من را کفایت می کند"
از سرابی خیلی زیاد یاد گرفتم. از برخی اصول نگارش فارسی و خوانش صحیح شعر و قواعد نامه نگاری بگیر تا آن جمله ی طلایی که در طول سالی که شاگردان کلاسش بودیم بارها به زبان تکرارش کرد و روزهای آخر کلاس هم گفت و یک جای دفتر نوشتیم که: "درگیر چگونه شروع کردن نوشته هایتان نشوید. مقدمه را بی دغدغه بنویسید. بگذارید جمله ها جای خودشان را در نوشته پیدا کنند و کلمه ها آن جایی که باید بنشینند. تمرکز و انرژی تان را برای بستن نوشته از دست ندهید"
***
داشتم فکر می کردم چقدر توی زندگی درگیر "مقدمه" شده ام؟! کِی و کجا، از چگونه شروع کردن ترسیده ام؟!
این همه صغری و کبری چیدم که بگویم "سرابی" راست می گفت. چه موقع نوشتن، چه هنگام انجام دادن خیلی کارهای دیگر در زندگی، گاهی اوقات آنچنان درگیر مقدمه و چگونه شروع کردن می شویم که اصل موضوع به حاشیه می رود. آنقدر که حتی رمقی برای ادامه دادن و به انتها رساندن برایمان نمی ماند. آنقدر که هدف را گم می کنیم و گم می شویم لا و لوی دغدغه های الکی.
خواستم بگویم شاید شروع دلنشین خوب باشد اما باور کنید "پایان زیبا" ماندگار تر است. شاید بد نباشد برای یکبار هم شده از دغدغه هایمان برای چگونه شروع کردن کم کنیم در عوض زورمان را بزنیم برای یک پایان خوب و تاثیر گذار...
سلام.تازه اومدم این محله.گفتم یه سری بتون بزنم.راستی احتمالا بتون گفتن دل نشین مینویسید.منم میخواستم همینو بگم.
:-)
مو تو شکررم
پس بگو شما سرابی داشتی که حالا خوب یعنی خبلی خوب می نویسی که به دل که نه جانمان می نشبند....
مبدانی اینکه درگبر حاشبه ها و دست پاگبرهای رندگی نشوبم خبلی هم کار اسانی نیست .. کاش از همبن دنبای مجازی مان شروع کنبم بلکم عادت وافعیمان شود
زنگ ادبیات یکی از شیرین ترین ساعتهایی بود که مدرسه گذراندم. مخصوصا از چهارم دبستان به بعد تا همین چندماه پیش که سر کلاس ادبیات دانشگاه نشستم به بهانه ی دیدار استاد.
خب...برای استاد سرابی و اساتید و دبیرهایی که وجدانا میاموزند سلامتی آرزو دارم و عمر با عزت و اگر خدای ناکرده نیستند آرامش روح.
آغاز زیاد مهم نیست بلاخره یک جایی به یک بهانه ای شروع میشود....مهم چگونه به پایان بردن است...چگونه رفتن حتی..
پستت جعفری نژادی بود. فقط همین را میتوانم بگویم.
مرسی.
* که در مدرسه
آفرین
تا حالا اینجوری بهش نگاه نکرده بودم ولی ناخواسته دلم به پایان خوب نزدیکتر بود. الان هم مصمم تر از قبل...
واقعا آغاز مهمه ولی پایان ماندگارتر و با شکوه تر و اثر گذار تره...
موافقم. با خیلی جمله های این پست...
دلم یه همچین استادی خواست...
به تیتر دقت نکرده بودم
"آغازی بر یک پایان خوب..."
چه خوب بود این تیتر..
که انگاری آغاز بهانه ایست فقط..مهم پایان است و چگونگی اش.
یاد این بیت از شعر زندیاد نصرت رحمانی افتادم:
"بنگر چگونه دست تکان می دهم
گویی مرا برای وداع آفریده اند!"
ﭼﻘﺪﺭ اﻳﻦ ﭘﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺖ... ﻭاﻗﻌﻦ ﻋﻨﻮاﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﺭاﺵ...ﺁﻧﻘﺩﺭ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﻣﻘﺪﻣﻪ و ﻇﻮاﻫﺮﺵ ﻣﻴﺸﻳﻢ ﻛﻪ اﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﻞ ﻏﺎﻓﻞ ﻣﻴﻤﻮﻧﻴﻢ...
ﺩﻟﻢ ﻟﻚ ﺯﺩ ﺑﺮاﻱ ﺯﻧﮕﻬﺎﻱ اﺩﺑﻴﺎﺕ....
ﻣﺮﺳﻲ..
چقدر نوشتهء قشنگی بود و چقدر هوشمندانه مقدمه چینی کرده بودی برای یک نتیجه گیری و یک پایان زیبا
امیدوارم برای من خیلی دیر نشده باشد که درس قشنگی که اینجا گرفتم را در زندگی بکار ببندم
و امیدوارم آقای سرابی عزیز هرجا هست سلامت باشد و از غم نان فارغ
منم تو تمام دوره ی تحصیلم بعضی معلم های ادبیاتم رو دوست داشتم و همیشه زنگ های انشاء رو ...
خوب نمینوشتم اما همیشه هر چی نوشته بودم رو میخوندم .
دلم میخواست الانا باز زنگ انشاء داشتم . نه اینکه خوب بنویسم نه ... دلم میخواست بدونم الانا چی مینویسم ...
راستی نظرت چیه ؟!!! یه موضوع رو مطرح کنی بین چند تا وبلاگ که خودت میشناسی ... راجع بهش انشاء بنویسیم ؟!!! تو بشو معلم ادبیات ...
چقدر شخصیت سرابی را نادیده دوست دارم و چقدر کم است اینچنین معلمانی که چیز یاد بدهند به شاگرد و در ذهن ماندگار شوند از قضا منم همیشه درگیر مقدمه ام و این درگیری به جایی انجامیده که کلهم نوشتن را بوسیده ام گذاشته ام کنار
واقعا چقدر جای معلمهایی امثال آقای سرابی تو سیستم آموزشی کشور خالیه.
راستی ایده آفو هم جالبه...
ای وای... از این معلمای ادبیات.
از همون اول سال، با اولین تفه ای که به در کلاس می زنند؛ با اولین سلامی که میدن؛ با اولین بیتی که می خونند؛ ... آدم جادو میشه.
همیشه عاشق ادبیات و معلمام بودم.
به نظرم مهم ترین درسیه که از ریاضی و فیزیک و جبر و هزار چیز دیگه بیشتر به درد می خوره.خدا حفظشون کنه.
هر جا هستند سلامت باشند آقای سرابی.
حالا اینا که معلمتون گفت رمز و راز نوشتنه
تو چرا لوش دادی؟
ولی وجدانً راست گفته
منم همیشه هی با خودم میگم چجوری و از کجا شروع کنم
آغاز خعلی مهمه اما نه اونقدر که اصل متن رو تحت الشعاع قرار بده
برا همین تا یه چی اومده توی ذهنم درباره موضوعی که میخوام بنویسم تند شروع کردم به نوشتن
سلام عرض شد شاگرد زرنگ کلاس
ببین فراگیان اگه این همه نوشتی که باز فردا بیای بگی نیستم و دیگه نمی نویسم و اینا سخت در اشتباهی. پا میشم میام تهرانپارس رس حسابی گوشت رو می پیچونم!!! آیکون استبداد حتی...
چقد راست گفته معلمتون. بعضی وقت ها اونقد درگیریم برای اینکه چطور شروع کنیم که اصلا شروع نمیکنیم. اما راس میگی پایان خوب هم به اندازه شروع خوب مهمه حتی بیشتر... اگه پایان یه کار خوب یا اون چیزی که میخوای نباشه شروع خوبت هم دیگه به چشم نمیاد :-))
پس یه همچین استادی داشتی که چنین قلمی داری
الان دیگه جواب سوالم رو گرفتم
پس دست آقای سرابی مرسی :)
ولی من یه کوچولو از حرفهای معلم تون رو قبول نداشتم.
انصافا با این نوشته های شیرین و دلنشین شما جزءشاگردهای خلف آقای سرابی هستید
سلام
یا همه آنهایی که ، یادمان دادند تا بهترین باشیم گرامی
دست همشونو میبوسم
من با اینکه رشتم همیشه ریاضی بوده، ولی عاشقزنگ ادبیاتم بودم
وبا استاد شما موافقم از تاریخ ادبیات بیزاربودم ، وعاشق این
بودم که معلم به من بگه شعر و بخونم ومعنی بکنم
هنوز شیرینی بعضی شعرها زیر زبونمه
ودر آخر، پایان همیشه مهمه و آغازی ست دوباره
مستدام باشید
میدونی چیه جعفری نژاد؟؟ بلد نیستیم، بهمون یاد ندادن پایان خوب درست کردن رو، شاید تو خیلی چیزا پایان خوبی رقم خورده ولی ما توش دخیل نبودیم ...
بهمون یاد ندادن یا سعی نکردیم یاد بگیریم حتی :-)
ای کاش یکی از این معلم ها!استاد ما می بود!!!!
باور بفرمایید انرژی ای ک دبیر دبیرستان برای ما گذاشت همه ی استادهاروی هم نذاشتن!!!!
خب وقتی استاد هتلدار هست!!!ماهم هتل می رویم دیگر!!
و این می شود ک دوسال می گذرد و
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم:دی!
عنوان آنقدر گویاست که جای حرف کمتری می گذارد اما گمانم حق با شماست گاهی انقدر به حاشیه میرویم که همه چیز فدای آغاز می شود ...
سلام
شماره دوم نشریه مجازی هم وبلاگی منتشر شد
: )
منتظر نگاه سبزتون هستیم
سبز باشید و به جاش خسته نباشید :-)
مطمئنا همه ی شاگردهای آقای سرابی مثل شما نشدند که انقدر خوب بنویسند

اما اگر آقای سرابی الان این دست نوشته هایتان را می خواند چقدرررر کیف می کرد ... چه لبخند رضایتی بر لبانش می نشست...
امیدوارم امثال استاد سرابی ها هر کجا که هستند شاد و سلامت و پیروز باشن
:)
کاملا حق با شماست ولی قبول کن خیلی سخته! لااقل برای من که همیشه شروع کارها سخت تر از تموم کردنشون بوده!
وقتی نوشته های توصیفی ت رو می خونم (مثل همون خاطره ای که توی رادیو جوگیریات خونده بودی) لحظه به لحظه اش رو میتونم تصویرسازی کنم. ما که دبیر ادبیات نیستیم بهرحال!.. ولی با همین سواد اندک معتقدم شما خیلی خوب می نویسی. حالا چه با مقدمه چه بی مقدمه! با حواشی بی حواشی...کلن همه جوره خوبه :)))
یه چیز دیگه! شوما اصفانی هسی؟
او عبارت "تا حالا زیر کون گربه نزده بود" و کلمه "جخ" که استفاده کرده بودی.....
اصفهانی نیستم دکتر جان، اما شش سال اصفهان زندگی کرده ام، زندگی هاااا...
+ به تکه کلام ها و نغز های اصفهانی جماعت کمابیش آشنا هستم :-)
یادش بخیر محبوب ترین زنگ مدرسه از همون روز اول برام زنگ فارسی بود و انشا ...چقدر کیف میکردم که از روی کتاب فارسی بخونم و چقدر لذت بخش بود انشا نوشتن....الان که سالها از نوشتنم میگذره و هنوزم دارم می نویسم شدیدا به این حرفتون اعتقاد دارم که شروع مهم نیست همیشه یک پایان خوب ارزشمندتره....دست این معلمهای ادبیات خوب درد نکنه
آقا اجازه
ما با کلمه های داخل گیومه جمله ساختیم!
پایان ِ خوب...شاید خیلی ازکارها وبرنامه های
زندگیمون به امیدِهمون پایان خوبست..گرچه
چرخ گردون یه مدت زیاده که به مرادما نمی
چرخه....اما اینکه آدم تلاشش رو بکنه که
حداقل شرایط بدرابه یه پایان خوب سوق
بده خیلی خوبه.......خدا خیر بده آقای
سرابی و تموم انسان هایی رو که به
معنای واقعی آموزگارزندگیمون بودن
و هستن............................
یاحق...
از حق نگذریم که آقای سرابی شاگرد خوبی تربیت کرده ها. پس قلم شما بنیادش درست بوده.
واقعا حرف آقای سرابی رو قبول دارم . چه وقتایی که با زور زدن یه کارهایی رو شروع میکنیم که اولش به به و چه چه همگان بالا میره اما همون کار اینقدر پایان بد و غیر اصولی ای داره که واقعا ما رو ضایع میکنه
همون قدر که بعضی استادهای ادبیات میتونن بد باشن و آدم رو از نوشتن زده کنن!!!همون قدرم بعضیهاشون اونقدر شیرینن که حلاوتشون بعد از سالها از ذهن آدم پر نمیکشه!!! که من هر پو رو تجربه کردم!
اما واقعا موافقم که پایانها مهمتر از آغازها هستند....حتی تو یه فیلم،یه رابطه،یه کتاب،یه نقاشی و حتی یه غذا!!!!مهم طعم نهاییشه زیاد مهم نیست که اولشو چطور شروع کردی
سلام
من اعتراف کنم که از اون سه تا ستاره ی قرمز به پایین و خوندم ولی باید بگم عجییییییییییییییب با همون ده خط موافقم به خصوص اون پایان زیبا...
ایشالله بقیه شو هم بعدا میخونم
:-)
سلام
چه خوب گفته این اقای سرابی کاش ازین سرابی ها توی همه مدرسه ها بود یا همه معلمها مثل ایناقای سربی فکر میکردن
کااااش :-)