ما ک شرمنده ی همه شونیم.از جمله پدرم ک ی چمدون خاطرات جنگ داره.قمقمه و کمربندو چاقو و لباس و عینک شنا و کلاه و سرفه و زانو درد و کمی هم موج و شیمیایی و ترکش تو سرو عشق و غیرت و....
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم…
اونجا بود که اشکم دراومد
*************
ما ایرانیها اینگونه ایم................
ما ایرانی ها؟ همه ی ما ایرانی ها؟ بعید می دانم، بدبختانه...
غیرت هم بود؛ مردانگی هم؛ غم و غصه هم کم نبود اما نه از جنس غصه برای یک متر بزرگتر بودن خانه فلانی از خانه ما غصه برای از دست رفتن یک متر... نه یک وجب از خاک وطن بود
گرانی هم اتفاقا بیداد میکرد به لطف ماهیگیران از آب گل آلود و محتکران ..
اما تا این حد غرغر .. تا این حد انرژی منفی... تا این حد سیاه نمایی اوضاع نبود و بر لب اکثریت یک کلمه بود شکر..
باید خاطره باز باشی که با همهء این پستهای خاطره دار گلوت از غصه ء روزهای خوش گذشته و گذشته های دورتر حتا٬ ورم کنه!
من همهء نوشته های تورو زندگی کرده ام
سلام
از وبلاگستان اومدم..خوندم و خوندم و خوندم و لذتی بردم که مپرس!
سلام...
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگه یه روزی دوباره جنگ بشه من و هم نسلام همچین غیرتی داریم که با دل و جون از خاکمون دفاع کنیم؟؟؟
اما با دیدن حال و روز این جوونا هیچوقت به جواب مثبتی نمیرسم
جواب این سوالت رو فقط "مرور زمان" می دونه، فقط فروغ جان
گذاشتن کلاه آهنی برسرخود خیلی وقت است که از مد افتاده درعوض گذاشتن کلاه های گشاد بر سرهم خیلی مد است.
این روز ها کلاه برداری خیلی کلاس دارد
شلوارهای پاره هم مد اند...
خونه قدیمی آقاجون اینا یه حیاط بزرگ بود... دورتا دورش اتاق... اردلان و پری و دخترشون توی یکی از اتاق های این خونه زندگی میکردن... ردخور نداشت، اردلان که برمیگشت، صبح ها صبحونه املت بود... یه چراغ گردسوز میذاشت وسط حیاط و یه تابه ی مسی بزرگ و به قول مسعود خان کیمیایی، جنگ کره و تخم مرغ محلی و چند پر گوجه فرنگی بود که توش مغلوبه میشد به نفع سنگک خاش خاشی... اردلان همه رو صدا میکرد... زن و مرد و دختر و پسر، می نشستن زانو به زانوی هم به ضیافت املت و چند تا تنگ دوغ... یه روز که اردلان رفت... دیگه برنگشت... حتی قده یه دونه از این کلاه ها هم ازش باقی نموند...
گفتن بمب بوده... هوایی بوده... یکی یه شاسی رو فشار داده... و بعد... دیگه اردلان نبوده...
دنیای غریبیه رفیق... اونایی که رفتن و اونایی که موندن...
یه مقاله رو چند وقت پیش داشتم می خوندم که مثلا شهدای غیر مسلمان رو تکریم کرده بود... نوشته بود ببینید این جنگ چقدر مقدس بوده که "حتی" جوانان ارمنی هم در جبهه ها دیده می شدن و در جایی دیگه نوشته بود که ببینید غیرت بسیجی ها چقدر بالا بوده که "حتی" از اسیر مسیحی ای که عراقیا می خواستن کتکش بزنن دفاع کردن...
اینا کی اند محمد حسین؟... اینا کی اند که دارن ایران ما رو اینطور ویران میکنن؟ این خط کش به دست ها که زن ومرد و شیعه و سنی و مسلمان و مسیحی و زرتشتی و ترک و کرد و بلوچ و لر و عرب رو دارن اینطور از هم می تارونن؟... ایران برای هنوز ایستادنش تاوان سنگینی داده... ولی ای داد که چقدر راحت داره از دست میره این ایران کهن...
روح همه شون شاد... به هر مرام و مسلکی که بودن...
حتی؟!! اینا هیچکس نیستن سارا، بدبختی مملکت همینه که خیلی چیزها افتاده دست هیچ کی هاااا... نه جنگیدن، نه جنگ دیدن اما از هر رزمنده و جنگنده ای خودشون رو محق تر می دونن برای خوردن و بردن...
عجب! من شما رو به اسم کوچیک نوشتم،بی پیشوند و پسوند!... این درست نیست... شما لطفا از جانب من، یک "خان" اول اسمتون بیارید...
بعدش چرا این همه نوشتم؟
از کجا به کجا زدم!
من چقدر دلم پر بوده!
عجب!
این غلط هم نیست. شما رفیقید و عزیز من اما "خان" نیستم. پدر و پدر بزرگم هم نبوده اند :-)
یه وقتی دستکاری میکردن شناسنامه ها رو تا بتونن برن بجنگن...حتی به قد یک روز و بعدش شهادت....جمله تکان دهنده ای نوشتید جناب جعفری نژاد....روزهایی که غیرت مد بود
وقتی پای درد و دل مادرها و خواهرها...و همسران این عزیزان می شینم ...وقتی می بینم پدر و مادری که تنها فرزندش یک روز و رفت و دیگه بر نگشت ...وقتی می بینم پدری رو که هر روز عکس پسرش را با یک سبد شکلات و یه شیشه گلاب می گیره دستش و میره گلزار ...وقتی مادری رو می بینم که غروب امروز از غروب دیروز کلی شکسته تر شده ، از اینکه هنوز هیچ خبری از پسرش نشده ...وقتی پسر همسایه امون رو می بینم که سالم رفت و بعد موج گرفتگی حالا توی آسایشگاه است ...وقتی دوستم رو می بینم که می گه بابا وقتی موجی میشه هر چی دم دستش هست را می شکنه و ما را کتک می زنه و بعدش میشینه و کلی گریه می کنه به خاطر کارش ...وقتی همسر دوستم که قطع نخاع بود و وقتی بیمارستان بستری شد به خاطر خونریزی که داشت یک بسته پنبه ی اضافی طلب کرده بود که گفته بودند باید خودت بری و آزاد بخری و یا اون یکی که گفته بود ثابت کن توی جنگ شیمیایی شدی و ...
خیلی چیزهای دیگه ای که می بینم اونقدر بهم می ریزم از دست از آدمهایی که با اسم و رسم اینها به چه نون و نواهایی رسیدن ..کسانی که حتی یکبار گرد و خاک پشت خط هم به لباس هاشون نشسته ...و حالا دارن اینجوری این مردم صبور و غیرتمند را روز به روز آزار می دن ....
جنگ برای بعضی ها رنگ خون هست و برای بعضی ها آب و نون
می دونی آقا ...بعضی بچه های حالا فکر می کنن اونا افسانه بودن ...اما به خدا اونها افسانه نبودن ...خود خود این مردم بودن ...بس حالا چه بلایی سر همین مردم و آدمهاش اومده که خیلی چیزها داره به فراموشی سپرده میشه ...
ممنونم از این پست مرد ..ممنون ...
روح همه ی این عزیزان هم شاد ..
سلام
شرح این پست شما در سوراخهاى این کلاه هاى آهنیست. در این کلاه خودهاى آهنین هزاران خط شرح نوشته شده از معناى بزرگ ایثار... توصیف ایثار سربازان جنگ آنقدر وسیع و بینهایت هست که در کلمه ها نمى گنجد. ایثار و از جان گذشتگیشان در پیشگاه خدا پاداش داشته و در اذهان مردم فقط در حد تحسین...
اگه این مردان بزرگ نبودند شاید خیلى از ماها فرصت زندگى کردن نداشتیم.. درود بر شرف شان .
خیلی چیزها نداشتیم که حتی از فرصت زندگی کردن هم حیاتی تر هستند :-)
بعد این وسط دیدین چقد می چسبه می بینی که هنو هستن کسایی که غیرت دارن
بین تمام بی اعتنایی ها و خنده ها
محکم و ثابت کاری رو که می دونن درسته انجام میدن و پای همه چی اش تا ته وا می ایستن
هستن هنو آدمایی که غیرت دارن مثه قدیمی ا
یادش بخیر یه زمانی میپریدیم تا یکی آپ میکرد میگفتیم اول.
اینم نوستالوژی داشت میشدا. نذاشتیم که
حالا اول. ( آیکون یه آدم با سیبیل که داره عشوه ی خرکی میاد)
خدا خیرش بده اونی که این سیستم بلاگ چرخان رو پیاده کرد. خدا امواتش رو هم بیامرزه. شبِ جمعه ای
خدا اموات همه رو بیامرزه شب جمعه ای
اموات شما رو هم بیامرزه و نور به قبرشون بباره :-)
عجب عکسی.......
نمیدونم چی بگم......
:گل
خودتی، گل...
ایمیلمو اشتبا نوشتم عکسم نیومد:دی!
تفاوت دغدغه هارو ملاحظه بفرمایید..
ما ک شرمنده ی همه شونیم.از جمله پدرم ک ی چمدون خاطرات جنگ داره.قمقمه و کمربندو چاقو و لباس و عینک شنا و کلاه و سرفه و زانو درد و کمی هم موج و شیمیایی و ترکش تو سرو عشق و غیرت و....
تفاوت دنیا حتی...
غیرتو خوب اومدین...
:-)
عجب روزایی و عجب مردمی رو به خودش دیده این مملکت..
عجب آدمایی رو از دست داده این سرزمین :-)
سلام طوطی
دلمون تنگ شده بود برا کامنتاتون خانم :-)
سلام
کلاه ها سوراخ میشد ...سرها بر باد میرفت اما غیرت همچنان پا برجا بود ...
همان قصه ی نخل هایی که ایستاده می میرند. همان قصه...
دلم گرفت. برای جانهای عزیزی که رفتند و کلاه آهنی و لباس خاکی شان باقی ماند. و یاد غیرتشان
چیزهای دیگری هم یادگار گذاشتند که خاک گرفته رویشان را
کاش دوباره غیرت مدشود،مرد باغیرت، مردانگی اش یک دنیا می ارزد
شهدا عاشق بودند وغیرت زاده عشق واقعیست
ممنون از پست بسیار تامل برانگیزتون
کاش دوباره غیرت مدشود،مرد باغیرت، مردانگی اش یک دنیا می ارزد
شهدا عاشق بودند وغیرت زاده عشق واقعیست
و تا ابد به آنها که قمقمه هایشان را زیر خاک پنهان کرده تا هوس آب نکنند مدیونیم.
ممنون از پست بسیار تامل برانگیزتون
کاااااااااااااش
ممنون از شما ترنم جان
جایشان در بهشت است. مردان و زنانی که رفتند تا ما در آسایش باشیم.
یادشان گرامی.
گرااااااااااااااامی :-)
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم…
اونجا بود که اشکم دراومد
*************
ما ایرانیها اینگونه ایم................
ما ایرانی ها؟ همه ی ما ایرانی ها؟ بعید می دانم، بدبختانه...
یادشان گرامی که با غیرتشان چه جانفشانی هایی که نکردند تا امثال من ، آرام و آسوده باشیم.
ممنون محمد جان ...
سلامت باشید سمیرا جان
غیرت هم بود؛ مردانگی هم؛ غم و غصه هم کم نبود اما نه از جنس غصه برای یک متر بزرگتر بودن خانه فلانی از خانه ما غصه برای از دست رفتن یک متر... نه یک وجب از خاک وطن بود
گرانی هم اتفاقا بیداد میکرد به لطف ماهیگیران از آب گل آلود و محتکران ..
اما تا این حد غرغر .. تا این حد انرژی منفی... تا این حد سیاه نمایی اوضاع نبود و بر لب اکثریت یک کلمه بود شکر..
جنگ آدم ها را صبور می کند، شاید :-)
باید خاطره باز باشی که با همهء این پستهای خاطره دار گلوت از غصه ء روزهای خوش گذشته و گذشته های دورتر حتا٬ ورم کنه!
من همهء نوشته های تورو زندگی کرده ام
سلام
از وبلاگستان اومدم..خوندم و خوندم و خوندم و لذتی بردم که مپرس!
سلام...
خوشحالم که دوست داشتید نوشته ها را
سلام، خوش آمدید
همش گوله خورده
.
.
ایران...خدایت پشتیبان
همش نشونه داره...
:-)
مد بودن دمده شدن هم داره ..
دمده شدن بعضی چیزا عواقب دارد و عوارض البته :-)
از مد افتاده....
عین جامعه ای که از اصل افتاده...
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگه یه روزی دوباره جنگ بشه من و هم نسلام همچین غیرتی داریم که با دل و جون از خاکمون دفاع کنیم؟؟؟
اما با دیدن حال و روز این جوونا هیچوقت به جواب مثبتی نمیرسم
جواب این سوالت رو فقط "مرور زمان" می دونه، فقط فروغ جان
شاید بی غیرتی مد شده باشد!!!!
بی غیرتی را نمی دانم، اما بی خیالی و بی حالی که مد شده :-)
گذاشتن کلاه آهنی برسرخود خیلی وقت است که از مد افتاده درعوض گذاشتن کلاه های گشاد بر سرهم خیلی مد است.
این روز ها کلاه برداری خیلی کلاس دارد
شلوارهای پاره هم مد اند...
:-)
امیدوارم این ها هم از مد بیافتند روزی
کجایند مردان بی ادعا...
...
مهندس جان اگه جلیلی رای میاورد الان دوباره کلاه آهنی و لباس خاکی مد میشد...منم الان داشتم از تو پناهگاه برات کامنت میذاشتم یا از تو سنگر مثلا !
عالـــــــــــــــــــــی بود این کامنت :-)))))))
صاحبان مردِ با غیرت این کلاه ها را خدا رحمت کنه...
:-)
واقعا روحشون شاد
خونه قدیمی آقاجون اینا یه حیاط بزرگ بود... دورتا دورش اتاق... اردلان و پری و دخترشون توی یکی از اتاق های این خونه زندگی میکردن... ردخور نداشت، اردلان که برمیگشت، صبح ها صبحونه املت بود... یه چراغ گردسوز میذاشت وسط حیاط و یه تابه ی مسی بزرگ و به قول مسعود خان کیمیایی، جنگ کره و تخم مرغ محلی و چند پر گوجه فرنگی بود که توش مغلوبه میشد به نفع سنگک خاش خاشی... اردلان همه رو صدا میکرد... زن و مرد و دختر و پسر، می نشستن زانو به زانوی هم به ضیافت املت و چند تا تنگ دوغ... یه روز که اردلان رفت... دیگه برنگشت... حتی قده یه دونه از این کلاه ها هم ازش باقی نموند...
گفتن بمب بوده... هوایی بوده... یکی یه شاسی رو فشار داده... و بعد... دیگه اردلان نبوده...
دنیای غریبیه رفیق... اونایی که رفتن و اونایی که موندن...
یه مقاله رو چند وقت پیش داشتم می خوندم که مثلا شهدای غیر مسلمان رو تکریم کرده بود... نوشته بود ببینید این جنگ چقدر مقدس بوده که "حتی" جوانان ارمنی هم در جبهه ها دیده می شدن و در جایی دیگه نوشته بود که ببینید غیرت بسیجی ها چقدر بالا بوده که "حتی" از اسیر مسیحی ای که عراقیا می خواستن کتکش بزنن دفاع کردن...
اینا کی اند محمد حسین؟... اینا کی اند که دارن ایران ما رو اینطور ویران میکنن؟ این خط کش به دست ها که زن ومرد و شیعه و سنی و مسلمان و مسیحی و زرتشتی و ترک و کرد و بلوچ و لر و عرب رو دارن اینطور از هم می تارونن؟... ایران برای هنوز ایستادنش تاوان سنگینی داده... ولی ای داد که چقدر راحت داره از دست میره این ایران کهن...
روح همه شون شاد... به هر مرام و مسلکی که بودن...
حتی؟!!
اینا هیچکس نیستن سارا، بدبختی مملکت همینه که خیلی چیزها افتاده دست هیچ کی هاااا...
نه جنگیدن، نه جنگ دیدن اما از هر رزمنده و جنگنده ای خودشون رو محق تر می دونن برای خوردن و بردن...
عجب! من شما رو به اسم کوچیک نوشتم،بی پیشوند و پسوند!... این درست نیست... شما لطفا از جانب من، یک "خان" اول اسمتون بیارید...
بعدش چرا این همه نوشتم؟
از کجا به کجا زدم!
من چقدر دلم پر بوده!
عجب!
این غلط هم نیست. شما رفیقید و عزیز
من اما "خان" نیستم. پدر و پدر بزرگم هم نبوده اند :-)
*اول نه... بعد از اسم...
این عکس و اون خاطره، پاک منو قاطی کرده...
یه وقتی دستکاری میکردن شناسنامه ها رو تا بتونن برن بجنگن...حتی به قد یک روز و بعدش شهادت....جمله تکان دهنده ای نوشتید جناب جعفری نژاد....روزهایی که غیرت مد بود
که غیرت، افتخار بود :-)
درود
و این روزهایی که بی غیرتی و خیانت مد شده به اسم تجدد
به اسم روشنفکری و به خیلی اسم های دیگر :-)
وقتی پای درد و دل مادرها و خواهرها...و همسران این عزیزان می شینم ...وقتی می بینم پدر و مادری که تنها فرزندش یک روز و رفت و دیگه بر نگشت ...وقتی می بینم پدری رو که هر روز عکس پسرش را با یک سبد شکلات و یه شیشه گلاب می گیره دستش و میره گلزار ...وقتی مادری رو می بینم که غروب امروز از غروب دیروز کلی شکسته تر شده ، از اینکه هنوز هیچ خبری از پسرش نشده ...وقتی پسر همسایه امون رو می بینم که سالم رفت و بعد موج گرفتگی حالا توی آسایشگاه است ...وقتی دوستم رو می بینم که می گه بابا وقتی موجی میشه هر چی دم دستش هست را می شکنه و ما را کتک می زنه و بعدش میشینه و کلی گریه می کنه به خاطر کارش ...وقتی همسر دوستم که قطع نخاع بود و وقتی بیمارستان بستری شد به خاطر خونریزی که داشت یک بسته پنبه ی اضافی طلب کرده بود که گفته بودند باید خودت بری و آزاد بخری و یا اون یکی که گفته بود ثابت کن توی جنگ شیمیایی شدی و ...
خیلی چیزهای دیگه ای که می بینم اونقدر بهم می ریزم از دست از آدمهایی که با اسم و رسم اینها به چه نون و نواهایی رسیدن ..کسانی که حتی یکبار گرد و خاک پشت خط هم به لباس هاشون نشسته ...و حالا دارن اینجوری این مردم صبور و غیرتمند را روز به روز آزار می دن ....
جنگ برای بعضی ها رنگ خون هست و برای بعضی ها آب و نون
همیشه و همه جا همین شکلیه، به همین بی ریختی...
می دونی آقا ...بعضی بچه های حالا فکر می کنن اونا افسانه بودن ...اما به خدا اونها افسانه نبودن ...خود خود این مردم بودن ...بس حالا چه بلایی سر همین مردم و آدمهاش اومده که خیلی چیزها داره به فراموشی سپرده میشه ...
ممنونم از این پست مرد ..ممنون ...
روح همه ی این عزیزان هم شاد ..
روحشون شاد
جناب جعفری نزاد عزیز روزهای نه چندان دور پیش خییل چیزهای دیگه مد بود که اان دیگه دمده شده مثل رحم و مروت و انسان دوستی و............
بله، متاسفانه...
چقدر این حالو هوا منو بهم میریزه..
روحشون شاد...
ما شرمنده :-)
باو من بدون فیس بوق پوچم. حالا not only فیس بوق نیست but also اینترنتشم زغالیه
مایه مسرت ماست، بیشین درست رو بوخون بچه :-)
چرا نیاد :-))
اخم می کنی خنده دار تر میشی آبجی خانوم :-))
:(
فرشته ای :-)
یاد ایامی که در بلاگستان هویجور جولون میدادیم هعیییییییی
روزگار بی مرام
بیشین سر درس و مخشت بد مشدی :-)
این عکس خیلی خوبه! من رو یاد نویسنده ی محبوبم ، سلین می اندازه.
:-)
این روزها چندان از آن روزها نگذشته، خاطرات آن روزها اندازه ی جوانِ ۲۵ ساله عمر دارند، نه پیرمردِ 80 ساله..
اما این روزها...
گویی به قدر چند قرن از آن روزها فاصله داریم..
حتی شاید بیشتر...انگار
از بس هرروز می اومدم اینجا،الان دو سه روزه نیومدم کلیـــــــــــ دلم تنگ شده بود:)
گفتم بیام یه سلامی بکنم و برم :)
سلام نیلو جان
عذر تقصیر بابت تاخیر در جواب دادن کامنت ها
سلامت باشی رفیق جان
چیزمیزای قدیمی باز مد میشن ...
غیرت هم!!
امیدوارم :-)
سلام
شرح این پست شما در سوراخهاى این کلاه هاى آهنیست. در این کلاه خودهاى آهنین هزاران خط شرح نوشته شده از معناى بزرگ ایثار... توصیف ایثار سربازان جنگ آنقدر وسیع و بینهایت هست که در کلمه ها نمى گنجد. ایثار و از جان گذشتگیشان در پیشگاه خدا پاداش داشته و در اذهان مردم فقط در حد تحسین...
اگه این مردان بزرگ نبودند شاید خیلى از ماها فرصت زندگى کردن نداشتیم.. درود بر شرف شان .
خیلی چیزها نداشتیم که حتی از فرصت زندگی کردن هم حیاتی تر هستند :-)
مرسی محمدحسین
خان جان...مرسی
خیلی خوب بود
یاحق...
خواهش میشه آوای عزیز
بعد این وسط دیدین چقد می چسبه می بینی که هنو هستن کسایی که غیرت دارن
بین تمام بی اعتنایی ها و خنده ها
محکم و ثابت کاری رو که می دونن درسته انجام میدن و پای همه چی اش تا ته وا می ایستن
هستن هنو آدمایی که غیرت دارن مثه قدیمی ا
مگه نه؟
هنوز هستن آدمای با غیرت :-)
یا الله!صاحبخونه!میتونم بیام تو؟آخه اولین باره میام اینجا
خوش آمدید
مایه ی افتخاره :-)
چقدر غریب اند و چه قریب...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر...
سلام جناب مهندس
روز عالی بخیر
ممنون خانم مهندس عزیز :-)
سلام ..
سلامت باشید :-)