ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
"نوستالژی" وزش نسیم خاطره است به پرچمِ روزهای زندگی که بر فراز قلعه ی خواستنی های آدم ها -پیروزمندانه- می رقصد و اقتدار مرزهای جغرافیای "بودنت" را به رخ زندگی می کشد...
***
از خدا که پنهان نیست. از شما چه پنهان شرطی شده بودم! انگار کسی مامورم کرده باشد به سرشماری هر چیز جاندار و بی جانی که داخل خانه قابل شمارش است. از شیشه های شیر خالی ِ زنبیل خانم جان گرفته تا سیب های زرد و سرخ داخل قفسه های یخچال، تا تیله های رنگارنگی که داخل قوطی ِ شیر خشک جا ساز کرده بودم. یکی یکی بیرونشان می کشیدم و داخل دسته های پنج تایی و ده تایی پشت سر هم ردیفشان می کردم...
از
خدا که پنهان
نیست. از شما چه پنهان، وقتی به این مکعب های سبز و سرخ رسیدیم کار کمی
برایم سخت شد. یکان و دهگان که نه! اما باور کنید سخت بود شمردن صدگان و
هزارگان برای پسر بچه ای که شماره ی سیب ها و تیله ها و شیشه های شیر خالی ِ
زنبیل خانم جانش روی هم به نصف ِ صد هم نمی رسید، هزار پیشکش... باور کنید
سخت بود، تا روزی که خانم جان دست به کار شد و با خودکار و
خط کش یکی از این مکعب های صدتایی را از روی کتاب ریاضی ام کپی برداری و
روی یک تکه مقوا پیاده کرد. بعد از
آن خیلی زود با مکعب ها کنار آمدم. خیلی زود هزار را فهمیدم حتی ده
هزار را...
از خدا که پنهان نیست. از شما چه
پنهان آن روزها
حتی فکرش را هم نمی کردم روزی تعداد مکعب های روزهای زندگی ام که یکی یکی
روی کول هم سوار می شوند آن قدر زیاد شوند که یک بار دیگر و این بار در
ابتدای سی سالگی، شمردن برایم سخت شود . سخت و سرشار از حسرت...
+ به خانم معلم های بلاگستان، به فاطمه شمیم یار عزیز، به صبا خانم با صفا و آبجی نرگس دوست داشتنی ام
++ خواندن وبلاگ راحله را پیشنهاد می کنم، به اشد وضع، مخصوص به خانم ها. جملاتش را گاهی اوقات احساس می کنم که می خزند زیر پوست احساسم. این ها با این سن و سال کم، چطور این قدر خوب می نویسند؟ به خدااااا!!!
این دفه دیگه اول
طلایی شدی، همین اول صبحی خواهر جان
آقای همسر به شما افتخار خواهند کرد :-))
چه وقتی برات میذاشتن تا دوتا درس یادبگیری هاااا بخدااااا!!
آخرش هم شدیم اینی که می بینی، همه تلاش هاشون بی فایده بود :-)))
وبلاگ خوب و زیبایی دارید .
موفق باشید .
بیا باغ...
محمد قطعه پوکستان این البوم از این لینک گوش کن
با روحت بازی میکنه
http://www.beeptunes.com/node/2342
عالی بود، ساز را می رقصاند لا مذهب
ممنون اخوی
:)
:-)
هعی روزگار... پقد این مکعب ها رو دوست میداشتم. واسه شمردن یه شکل دیگه هم بود تو کتاب ریاضی فک کنم دسته های خوشه گندم بود :-)
همه بچه درس خوان هاااا....
در مورد سوالتون باید بگم غیر از درس خوندن و کامنت گذاشتن، آب حوض هم خالی میکنیم، ایضا یخ حوض هم می شکنیم. برای فراگ ها لوح سنگی درست می کنیم... بعله اینجوریاس داداش من، بازم بگم ؟
لوح سنگی؟؟؟؟؟ وای خدای من :-))
یادش بخیر....
به خیر :-)
من به خاطر مامان بابا از این مکعب ها توی خونه م داشتم.
خیلی دوستشون داشتم.
+راحله را شدید موافقم :)
:-)
و خدا شاهد است محمد بعضی ئقتا دلم می خواست این برج ها صدتایی و ده تایی خراب شود در سرم به خدا.... پس که من هم می شمردم
راحله خوب است... خیلی خوب است.... اصلا من چشم همیشه به این لینک دونی توست که کی رو کشف کردی
مرسی خیلی
خواهش میشه خانوووم
سلام. ممنون بابت تقدیمی این پست.
روز اولی که سرفصل دروس دانشگاه را دیدم ،چه ذوقی کردم که ریاضی نداره ،بس که من تو این درس میلنگیدم.
سلامت باشید و شاد و پایدار.
نا قابل بود برای رفاقت چند ساله ی شما با من و این خانه
شما هم سلامت باشید
این بسته ها همیشه منو یاد ویفر موزی می انداخت
:-))
همه شکموهاااا
این مکعب ها هنوز هم دست از سر ما برنمیدارند !!..
ممنون از معرفی راحله خانوم..
:-)
هی ما را می بری به روزهایی که پشت نیمکت های آن مدرسه ی قدیمی نشستیم و به زور سعی میکردیم از زندگی لذت ببریم حتی اگر شیفت بعد از ظهر بوده باشیم ...
صدگان و هزارگان را با خط کشیدن توی کاغذهای باطله یاد گرفتم ... و هنوز هم کاغذی که برای اولین بار هزار تا خط کشیدم را دارم ...
یادش بخیر آن روزها ...
یادش به خیر...
الهی قربون این خانم جان مهربان و فرهیخته
حسرت از زندگی ات دور دوست خوب
خدا نکنه پروین خانوم عزیز
زنده باشید و سلامت ان شاءالله
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ...
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...
تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم آهسته زیر لب ...
چیزی، حرفی، سخنی بگوید مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هِه! مرا نمیشناسد مرگ یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم سادهی آشنا
تا تو دوباره بازآیی من هم دوباره عاشق خواهم شد!
سیدعلی صالحی
**********
چقدر قشنگ روزهای رفته عمرمان را به رخمان کشیدید
حسرت ررررروزهای رفته و تلاش برای ساختن روزهای بهتری در اینده، ان شا الله
امیدوارم...
سلااااااام
وای چه ذوقی کردم از دیدن اسمم پای پستت
ممنونم..خیلی خیلی ممنونم بابت این هدیه زیبات در آستانه ی مهرماه
کتابهای ریاضی تغییر اساسی کرده...دیگه بچه ها این صفحات را تجربه نمی کنن و مجبور نیستن این مکعبها را بشمارن
گرچه من قبلا هم هیچگاه به دانش اموز اجازه نمیدادم اینارو تک تک بشماره
مکعبهای زندگیت بی شمار و خالی از حسرت جناب محمدحسین خانِ برادر
باز هم ممنونم...
سلاااااام آبجی خانم
شما عزیزید، نا دیده عزیزید، زیاااااااااااد
دو تا درس بود که سخت یادگرفتم! یکی همین صدگان و هزارگان و...
یکی هم فصل اهرم های علوم سوم دبستان!
ببین چقدر اوضاع خراب بوده که هنوز یادم مونده :))
آخ گفتی...
آی من شیکاااااارم از این علوم، آی شیکااااارم از فیزیک و شیمی :-))
والا ما از این چیزها نداشتیم کلا تو درس خوندن آدم مستقلی بودم.از اول ابتدایی تا همین الان که دارم ارشد میخونم.حتی دیکته هامم خودم می نوشتم!!!
امشب تصمیم گرفتم به جای اینکه برم فیسبوک یه کار مفید انجام بدم این شد که تصمیم گرفتم بیام به صورت انتحاری وبلاگ شما رو بخونم اما می ترسم اگر ادامه بدم افسرده بشم چون هم به قلمتون حسودیم میشه وهم از یادآوری خاطره ها کمی دلگیر میشم.اما اگر خدا بخواد بازم میام.
شما هم اگر قابل دونستید بهم سربزنید.
خوشحالم از این که اینجا رو مناسب خوندن می دونید و ممنون بابت وقتی که گذاشتین
به روی چشم، سر می زنم :-)