ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
نوستالژی مزه مزه کردن گذشته است در ظرف اکنون، معجونی از طعم بلاتکلیف احساس...
یک
صبح تا ظهر را کف کوچه زانو می زدیم و به بهانه ی چهار تا گلوله ی شیشه ای
کوچک ِ زرد و سرخ می خندیدیم و می جنگیدیم و عشق می کردیم. قهر می کردیم و
آشتی می کردیم و دست گردن هم می انداختیم و بلند بلند می خواندیم: " ما
دو تا داداشیم، تیغ مداد تراشیم، شبا تو جا..."
کوچه پس کوچه
های
تاکسیرانی را که آسفالت کردند، حرمت حریم مان شکست. کوچه هایمان شد
خیابان،
چاله های تیله بازی مان رفت زیر دو لایه قیر سیاه و شن. بعد از آن به قاعده ی هر
ماشینی که از آن خیابان گذشت فاصله افتاد بین دل آدم های محل. فاصله که افتاد بین دل هایمان، فراموشی شد ساکن همیشگی محل. این طوری شد که چند تا تیله از فلانی امانت ماند توی جیبم، برای همیشه...
+ به اخوی تپل و نرم و دوست داشتنی ام، میلاد خان دل شیشه ای
... خیلی خوب بود .
خوبی از خودتونه :-)
دوم:)
نقره...
که پستی رو به آقا میلاد تقدیم کردی
هعی من فخظ یه تیله داشتم توش سبز بود. که اونم گم کردم...
هیییییی بابا، دختر باس نظم داشته باشه :-)
منو هیچ وقت تو تیله بازی هاشون راه نمیدادن
کیا؟ چرا؟ بد کاری می کردن خو :-)
به یاد اون تیله هایی که سبز و خاکستری بود ..............
دارم، زیااااد :-)
ما که گوله بازی نمیکردیم اما وااای که چقدر من این گوله ها رو دوست داشتم. اعتراف میکنم همیشه دلم میخواست گولهها رو بخورم.
ینی گوله بخوری؟ شهید می شی که
آهان راســـــــــــــــــــــــــتی یادم رفت بگم هدرتون مبارک.
ماهم خونه قلبیمون از این حوض ها داشت البته دایره نبود یه هشت ضلعی بود. مام تابستونا پرش می کردیم. و پاهامون رو میذاشتیم توش و خنک می شدیم. آخی دلم خواست :(
ضمنا بچه زدن نداره که! خودم دارم میرم :دی
:-)
خواستم یه حرف از نوع فیلسوفانه مخصوص باغبان خدمتتون عرض بنمایم که عنوان خورد به چشمم بنابراین من به حرمت همه دلهای تیله ای سکوت میکنم
آقا اجازه
تیله بازی میکنی مواظب باش نره تو چشه یکی!!! کور میشه نطقش!!!
این که دیگه جمله فلسفی نبود میشد سکوت رو بشکنم و بگم
من که می دونم تو تا حرفت رو نزنی آروم نمی گیری
پس بگو و آروم بیگیرررررر :-))
خیلی جالبه!نصف بیشتر نوستالژی های شما اصلا ب سن من قد نمی ده!و یا حتی بخاطر این که شما آقا هستی و من خانم:دی(کشف خووبی بوود:)).) این نوستالژی هارو امتحان نکردم!ولی عجیــــــــــــــــــــــــــب می نشینند در دلم!
و این بخاطر زیبایی کلام شما و قدرت قلمتونه بی شک!
مرسی که انقدر اینجا خووبه:دی!
:گل
مرسی از خودت که اینقدر خوبی آبجی خانوم :-)
"دخترا که تیله بازی نمی کنن" مامانم می گفت. من اما عاشق تیله بودم . شیش پر و سه پر و دو پر! به خاطر همینم هست که الان تو خونمون پر تیله است. پای گلدونا. توی کاسه روی میز! داغونم اصن!
نیستی... داغون نیستی :-)
درود
خواندن این پست شما من و یاد اون دوستم انداخت که روز آخر سال کلاس چهارم ابتدایی با هم قهر کردیم و شاید هر دو فکر می کردیم سال بعد دوباره همکلاسیم و فرصت آشتی هست و همان تابستان ما از شیراز کوچ کردیم و سالهاست که منتظر فرصتی برای آشتی کردن هستیم (عید همون سال که تعطیلات رفتیم شیراز رفتم که برم در خونشون با هم آشتی کنیم اما از اون محله رفته بودن)
یه عمر دیر رسیدیم...
کلا رفتین تو کار نوستالژی ها!!! هِی دل مارا آب کنید!!منم 1 کیسه پر تیله های خوشکل بچگی رو چند روز پیش هدیه کردم به کوچولو!!!!هروقت نیگاشون میکردم دلم میگرفت!گفتم برن پِیِ زندگیشون!
منم از هدیه کردن خاطره هام خوشم میاد. احساس می کنم اینطوری پخش می شن عین گل قاصدک :-)
من الان یه عالمه تیله دارم ، یادمه بازی نمیکردم ، ولی مدلش را ، رنگهاش را دوست داشتم ، وقتی داشتم اثاثهای منزل را بسته بندی میکردم همسرم گفت اینها را رد کن بره ، گفتم نههههه ، دوسشون دارم ، و گذاشتمشون توی کارتون .
به خیریت ایشالا مامان سمیرای عزیز :-)
چه تعریف جالبی از نوستالوژی
تیله باز نبودم و نیستم(احتمالا نصف عمرم بر باد فناست!!!) ولی تیله ها را دوست داشتم و دارم
شما و همه ی دوستانِ جانی که پستهای اخیرتون را بهشون تقدیم کردین سلامت و شاد باشید
ممنون آبجی خانوووم :-)
سلام
ما به تیله میگیم " هلمات"..
بچه که بودم خیلی دوس داشتم قورتشون بدم...
سلام
شما دومین نفری هستید که توی این کامنتدونی جمعیت کلونی تیله ها رو و بقاشون رو تهدید می کنید، حواسم هست :-)
من راستش از مقوله تیله و بازی های احتمالی و اینها سر درنمیاوردم اما برام همیشه طرح هایی که داشتن جالب بود.
"دل شیشه ای" چقدر به میلاد میاد...
عین دل آدم ها گاهی ساده، بعضی وقتا پیچیده، بعضی وقتا ماااات و ناپیدا :-)
تیله بازی
کارت بازی
تشک بازی حتی!...
با چه چیزهایی حال می کردیم :))
خیلی خیلی خیلی این پست رو دوست داشتم آقای جعفری نژاد عزیز :)
خوشحالم جناب :-)
بازی های ما دهه شصتی ها کجا بازی های بچه های این دو دهه کجا؟؟؟
سلام آقا داداش
سلام آبجی خانوم :-)
من در عجبم این میلاد کجا چاقه؟؟؟
گناه داره بچه
هی بهش میگین چاق آخه
من و پسرخاله،پسر دایی م هم یه عالمه تیله داشتیم.
ولی همیشه توی حیاط خان جانم بازی می کردیم.
همیشه هم اونا تیله هامو کش می رفتن.
ولی الان تنها کسی که یه عالمه تیله رنگی از اون روزاش داره توی کمدش منم :)
+دیگه همسنم با پستها فکرکنم :)
بالاخره خدا جای حق نشسته :-)
*من بیچاره جمعه یه امتحان دارم به چه سختی!!!
بعد یه عمر درس خوندن هنوزم ولی درس عبرت نگرفتم شب امتحانی نباشم،حالا توی حیاط این خوابگاهه نشستم که بخونم. باید تا صبح م بیدار بمونم،
ولی دیگه الان دیدم خیلی زیاده و تموم نمیشه و کلن روی اعصابمه گفتم یه کم بیام اینجا حالم خوب شه.دوباره برگردم.
خونه ی خودمم نرفتم حتی:)
بعد تا سیستممو روشن کردم خانم روبرویی م میگه مطالعه میکنی عزیزم؟
میگم نه نفس میکشم :)
هیچی دیگه چند دقیقه ست همینطوری زل زده بهم ببینه چطوری نفس میکشم آیا؟دیگه دارم خفه میشم :))
یه جمله دیگه م بگم قول میدم برم بخونم.
رفته بودم قم،بعدش واسه اولین نفری که از بچه های نت دعا کردم شما بودید.جبران لطف تون.
دیگه رفتم واقعنی :)
امتحانت خوب شه آبجی خانوم
حالت بهتر شه رفیق جان
ممنون، خیلی زیاد :-)
با همه ی کوچولوییمان و با همه ی دختر بودنمان ما هم از تیله بازی خاطره های خوشی داریم...مخصوصا با عمو کوچیکه ی عزیز ِ جان.
و البته که نوستالژی مزه مزه کردن گذشته است در ظرف اکنون، معجونی از طعم بلاتکلیف احساس...
نوستالژی نسیم ناغافلیست که از سرزمین های دوردستِ خاطره وزیدن می گیرد و خوشه ی دل آدم را به وزش خودش می رقصاند . نوستالژی میوه ی نارس گذشته است که به لطف تابش خاطره، می رسد و آب می اندازد زیر پوست بودنت...
با همه کوچولوییتان یه همچین پست های حال خوب کنی می نویسید؟
دست مریزاد :-)
محمد شوکه شدم در حد لالیگاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اصلا انتظار نداشتم منم جزو این افراد تقدیمی باشم
واقعا گل از گلم شکوفت
بخدا می گم محمد
انقدر ذوق کردم که نگو
خیلی حال دادی
چقدر این پستتو دوست داشتم
اخه منم کلی تیله داشتم، مخصوصا یه تیله سفید که شاه تیله هام بود و کلی پزشو به بقیه می دادم
محمد واقعا دلمو بردی پسر
خیلی ماه ای ی ی ی ی
شوکه نشو داداش گلم
شما در مورد ما چی فکر کردی؟ معلومه که تو توی لیست عزیزترینایی، ینی معلوم نبود؟!
در مورد صفتی هم که بهم دادی نمیدونم چی بگم، خیلی چسبید
به مریم:
مریم جان شما هنوز بنده رو از نزدیک ندیدی بخاطر همینه که فکر میکنی من خیلی لاغرم خواهر جان
باید این برادر تپل را از نزدیک زیارت کنی تا بفهمی که این بنده های خدا دور از واقعیت نمی گن
آقا اجازه
دیر رسیدم جملهه چی بود؟؟؟
ولی یه چیز دیگه یادم افتاد بگم
من همیشه کامنتهای آقا میلاد رو توی وبلاگها میدیدم و میخوندم فکر می کردم چرا مهربونیو لطافتی که توی نوشته هاشون هست با این عکس آواتارش همخونی نداره!!
آخه من همیشه شکل کوسه می دیدمش بعد یه روز که دقیق نگاه کردم دیدم این عکس دلفینه که چشمای من در اثر آلبالو گیلاس چینی کوسه دیده!!
سلامت و موفق باشند باشید باشیم ...
ممنون از شفاف سازیتون "همشهری" :-)))
پس مشتاق دیدار خان داداش توپولوی من
دوتا دایی. دو تا داداش. سه تا پسر عمه./ پسرایی که من باهاشون بزرگ شدم چون تنها دختر متولد شده در این چندخانواده بودم. آخه انگشتم قوت نداشت، میزدم چند سانت هم نمیرفت :دی
اقا محمد افای جعفری. سلام...
مزه مزه کردن خاطرآت از ویژگی های پبر شدنه...
ولی خدابی خوب موندی داداش
نچ، پیر شدیم...
تیله خیلی دوست داشتم عاشق رنگای توش بودم... خدا می دونه به چه سختی تیله ها رو می شکستم که بینم اون رنگای وسطش چبه....
رنگ نبود که یه چیزایی بود پلاستیکی یه حالتی مثل تیکه ی فیلم رادیولوژی
یادش بخیر//کلی تیله رنگارنگ داشتم...یادش بخیر....چقدر شیشه ای و دوست داشتنی بودن
دارم هنوز... صرفا جهت دلسوزوندن شما :-)