ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
توی کارت رنگش را نوشته بودند "عنّابی" ولی به خدا قرمز بود. یک جور قرمز یک دست، یک جور قرمز قشنگ...
قرمز بود، با چند تکه زه باریک آلومینیومی که دور تا دورش پَرچ کرده بودند، قرمز بود با صندلی های چرمی، با کنسول و داشبورد طرح چوب، با دسته دنده ی لاغر و دراز که یک تکه چرم مثل پیجامه تا وسط قامتش بالا آمده بود. قرمز بود، با جلو پنجره ی آهنی که گوشه ی سمت چپش یک نعل اسب کوبیده بودند. می گفتند نعل اسب شانس می آورد هر چند من هیچوقت نفهمیدم برای کدامشان شانس می آورد، مرکب یا راکب؟!
همان سالی بود که روبرتو باجیو پنالتی آخر ایتالیا را خراب کرد و برزیل قهرمان جام جهانی شد . همان سالی که لاجوردی های تیفوسی ِ چهار گوشه ی دنیا، از خیابان های رم و ناپل و تورین بگیــــــــــر تا کوچه پس کوچه های همین مگس آباد خودمان، به پهنای صورت اشک ریختند. تب فوتبال اپیدمی شده بود عین وبا، عین تب مالت. با بچه ها توی کوچه سرگرم فوتبال بازی کردن بودیم که ناگهان چشمم افتاد به پیکان جوانان قرمز رنگی که جلوی درب خانه ایستاد و آقای پدر از آن پیاده شد. دویدم سمت ماشین اما قبل از این که حرفی بزنم گفت: "بدو به مامان و خواهرت بگو حاضر شن بریم یه دوری بزنیم"...
آن شب برای اولین بار با ماشین خودمان کل پیروزی را با تمام کوچه پس کوچه هایش گشتیم و پرستار را تا جایی که باک ماشین رمق داشت بالا و پائین کردیم. آن شب برای اولین بار نگران ساعت کار اتوبوس های شرکت واحد نبودیم. آن شب از فرط خوشحالی - شاید هم ندید بدید بودن - تا خود ِ صبح توی ماشین خوابیدم. یک پیکان جوانان مدل 57 که تا روز آخر توی هیچ جاده ای ریپ نزد. اُتُلی که هیچوقت رفیق نیمه راه نبود. یک پیکان جوانان که "قرمز" بود...
+ بشنوید... آهنگ پیکان از آلبوم "ساعت 25" - رضا یزدانی
++ به پروین خانوم عزیز و مامان سمیرای دل آرام که هر چه فکر کردم دستگیرم نشد کدام شان عزیز تر هستند برای من، بس که هر دو ماه هستند و مهربان. لابد شدم به شراکت و تقسیم سهم، عذر تقصیر مجدد :-)
من اول بگم سلام
برمی گردم
اول :-)
آن قدراز قدرت قلمتان گفته اند که گفتن من جز حشو هیچ چیزی نیست. اما باید بگویم که این نوشته ها آن قدر بی نظیرند که حتی مراهم- که با هیچ کدامشان خاطره ندارم- ، می برند توی دنیای خودشان.
دست مریزاد . یک بار جایی خواندم که مهدی سهیلی برای خودش از خدا خواسته بود تا روحش را طیار و طبعش را سیال و قلمش را توانا کند. من هم همین را از خدا برای شما می خواهم.
نفرمایید خانوم، باورمان می شود یابو برمان می دارد یک وقت، یهویی :-)
ممنون رفیق عزیز، ممنووووون
عاشق این نوستالژی پیکان جوانانتم
بیخود نیست دزدیده میشه بعدش تو تلویزیون خونده میشه
الان شفاف سازی کردین دیگه؟!
بی خیال بابا، ما از دار دنیا یه نگه داشتنی داریم که دو دستی چسبیدیمش و چهار چشمی حواسمون بهش هست. بقیه اش مال خلق الله، بیان، بگیرن، ببرن، بچرن. حلالشون عین شیر شتر :-) شیر مادر حرمت داره آخه :-)
قرمز گوجه ای .....
روبرتو باجیو ... یادش بخیر ... تو بچگی یکی از بازیکن های محبوبم بود ... موهاش رو که از پشت سرش می بست ...
هی هی هی جوونی کجایی که یادت بخیر ...
یه جوری گفتی جوونی هر کی ندونه خیال می کنه الان میل بافتنی دستت گرفتی داری با نوکش لای دندون دستیات رو تمیز می کنی!!!
:-)))))
بابا به خدا جوونیم هنوووووز
در تمام طول خوندن این متن لبخندم باز بود!!! شیرینیِ ذوق معصومانه یک کودک به خوبی انتقال داده شد بهم و شیرینم کرد.
قلمتان جاری...
:)
خوشحالم و مو تو شکر :-)
هه ...
اتفاقا خواهرم اینا اولین ماشینشون یه پیکان 57 سبز رنگ بود . آی ی ی ی اگه بخواند از خاطراتشون با 57 بگند همچین از ته دل حرف میزنند که انگار از یه موجود زنده صحبت میکنند . باور نمیکنی وای کل جنوب رو با اون چرخیدند و یکبار هم آخ نگفت ..
بعد اونو فروختند به داداشم ... و عجیب اونا هم اعتقاد دارند که با اینکه الانا ماشینای مدل بالا سوار میشند بهترین ماشینشون همون 57 بوده که کلی هم برکت و خیر داشته واسشون .
اصن اولین ماشینا فکر کنم یه حال خوبی به آدم میده و یه چیز دیگه هستند واسه صاحبشون .
من خودم اولین ماشینم یه پی کی بود ... منم کلی باهاش سفر رفتم و الحق راه اومد ... اسمش جیمبو بود و همه ه ه ه دوست و آشنا و فامیل اسمش رو میدونستند .
اصن یه پی کی تو شهر میبینم همون رنگ ته دلم یه چیزی فرو میریزه ...
ماشینم ماشینای قدیم
ادعا نداشتن، معرفت چرا...
من فکر میکردم پیکان فقط سفید بوده! یادش بخیر اولین ماشین ما هم یه تاکسی نارنجی بود..باهاش کل ایرانو گشتیم به قول شما نه ریپ زد نه تو جاده گذاشتمون رخشی بود برا خودش...دیگه هیچ ماشینی جای اون پیکانا رو نگرفت همه خاطره هامونو توش جا گذاشتیم..همینجوری ادامه بدید من روزی یه کاسه اشک میریزم جناب جعفری نژاد
ما شرمنده بابت اشکاتون :-)
راستی هدفتون از تقدیم این پست به این دوتا عزیز خدای نکرده این نبوده که همنسل پیکانن که !!! (آیکون موش دوانیدن)
هدفم همین بود اتفاقن![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
چون تجربه ثابت کرده آدمای نسل پیکان خیلی با صفا تر و قابل اعتماد تر از آدمای نسل پورشه هستن، مثل این دو عزیز
در ضمن هدف شما از نوشتن این کامنت خدای نکرده این نبوده که بگی خیلی جوونید و تازه 14 سال رو رد کردین :-))
سلامت باشید خانوم
قشنگ یادمه وختی اینو توو 21 خوندم چه حالی شدم ...
عین خودم که قشنگ یادمه وختی آقام خبر داد ماشین رو فروخته و یه کم پول گذاشته روش واسه حواله ی یه پراید چه حالی شدم
حال من خوب نبود چون به خودم قول داده بودم رانندگی رو پشتِ رُل اون ماشین یاد بگیرم. اصش شاید واس خاطر همین بود که هیچوقت راننده نشدم، پشت رُل هیچ ماشینی...
حال من خوب نبود بعد اون خبر، امیدوارم حال تو خوب بوده باشه بعد خوندن این، که مشمول ذمه ی رفاقت نشم نا غافل
همون پیکان گوجه ایه آره؟ بعضی نوستالژی ها اینقد می چسبه به آدم ؛ که احساس می کنم بودی زمانش... یعنی همذات پنداری در حد خدا...
البت که قلم شما بی تاثیر نیست قربان....
راستی رسیدن به خیر...
سلامت باشی یسنا جان
و ممنون
چقدر این پستتو دوست داشتم همون موقع که خوندمش...
یاد خیلی چیزا افتادم...مثه شیشه میز تلویزیونمون که وقتی باجو پنالتی رو خراب کرد و من با لگد رفتم توش و شکست و مامانم منو کشت...
فقط صدای رضا یزدانی میتونست انگ یه همچین پست محشری باشه...
مرسی ...
مرسی رفت، به مبارکی...
در ضمن بچگیات خشن بودیاااا الان که خوب مظلوم و ماخوذ به حیایی :-))
کی پستتو دزدیده؟ برم بزنم تو سرش؟
بی خیال بابا، بزن بهادر شدی آبجی خانوم مربا
"در این مکان دوربین مدار بسته نصب نمی باشد"
بخورن حتی بیاشامن حتی تر استعمال کنن. کلن بذار خوش باشن بابا. کلیات شمس نیست که حق رو نوشت داشته باشه که :-)))
ای جانم به تقدیمیات...عاشق جفتشونم...هم مامان سمیرا هم پروین خانوم عزیزم که امیدوارم ببینمش به همین زودیا...
خوش به حالشون...
:-)
اینم آخریشه قول میدم...نمیشه چند روز تعطیل کنی؟ من دارم میرم سفر...اونوخ چه جوری اینا رو بخونم؟
نه نمیشه، به سلامتی وقتی برگشتی همشو با هم بخون :-))
ما هم از اول پیکان داشتیم. رنگ یه سبز خوشگل بود مال سال حدودا58 اینا اگه اشتباه نکنم. بعدش پدر جان هی پیکانش رو فروخت دویاره پیکان خرید. و اینگونه شد که ما هم هنوز به جای سوناتا یا سانتافه یا....
هنوزم پیکان سوار می شیم
به بابا میگم حداقل یه پراید بخر، میگه تو نمیدونی پیکان چیه !
:-)))
پیکان ... آقا خب من با این ماشینا نمیتونم ارتباط نوستالژیک برقرار کنم . اسبی ، اشتری ...تو بساط نداری؟
با اسب هم نوستالژی دارم البته اما نه اون اسبی که شما فکر می کنی اون اسبایی که می بستن به گاری و هندوانه و خربزه می فروختن باهاشون تو کوچه های شهر
آخی....یادمه بابای منم یه دونه ازینا داشت!!!اما بعد از یه تصادف خیلی ناجور دیگه واسمون ماشین نشد و اینقدر ریپ زد که بابا مجبور شد ردش کنه بره و جاش یه اَوِنجِر بخره!
:-)
این نوستالژی ها پاک هوایی مان کرد .
یادم می آید یک روز از برنامه ی کوهنوردی بر می گشتیم و باید مسیری را برای رسیدن به قرارمان با راننده ی مینی بوس با سواری گز می کردیم . نه یا ده نفر بودیم . به ایستگاه خطی که رسیدیم دو تا سواری به نوبت ایستاده بودند ، یک پیکان مدل روز و یک جوانان زرد قناری که عمری ازش گذشته بود . خواستیم زرنگی کنیم و سوار پیکان مدل بالا شدیم . در مسیر پانزده کیلومتری جناب پیکان مدل بالا خودش را پاره کرد و به گرد پای جوانانی که دوستان مان در آن سوار بودند ، نرسید .
آقای راننده توضیح داد : شهرام رفیقمون زرد قناری شو از ناسیونال صفر درآورده . دو کاربراتور ست . تو خط کسی بهش نمی رسه .
هوایی شدن که بد نیست، بی هوا بودن و بی هوا ماندن بده :-)
دیگه چقد بیام و بگم قلمت محشــــره برادر؟؟
بی زحمت هروقت پست مینویسی ی دور از طرف من این جمله رو به خودت بگو
میگم اصن شاید خوش رنگ بودنت هم ربطی به این خاطره داشته باشه هان؟ " یک پیکان جوانان که "قرمز" بود... "
+ با اینکه وقتی ما هم پیکان جوانان قرمز داشتیم من قد نمکدون بودم، اما یه چیزایی یادمه ازش :))))
احتمالن بی تاثیر نبوده :-)
الان افتادم توو فکر دیدم میتونم ارتباط برقرار کنم . یاد یه روزایی افتادم ...:(
در ضمن باید یه فوتر پایین کامنتام بذارم با این مضمون : قلمت حرف نداره اوستا !
ممنون خانوم :-)
ما هم پیکان داشتیم
یه سیاه مدل 48؛ یه سفید مدل 62؛ بعد هم یه سفید مدل 78 به گمونم
من با اون 62 راننده شدم و بعد که رفتم آموزشگاه رانندگی برای گذروندن کلاس برای گرفتن گواهینامه مربیه می گفت تو رانندگیت به پراید نمی خوره خیلی خشک و سنگین رانندگی می کنی. راست می گفت چرخوندن فرمون پیکان داستانی بود برای خودش گاهی...
ما هم مسافرتها رفتیم با این ماشینها خصوصا اون اولی که حتی کرمان و بلوچستان و بندرعباس رو هم دید و بعد به رحمت خدا رفت قاطی ماشینهای اسقاطی.
اما خداییش هیچکدوم به اندازه 78 اذیتمون نکردند
انگار پیکان هم هر چه قدیمی تر بهتر و بامعرفت تر
اصالت گره می خورد با اعتبار، همیشه ....
این پست رو که خوندم من هم یادم به پیکان 57 سبز رنگ خالهام افتاد که آفو کامل توضیح دادن دیگه
:-)
دیدم داری نوستالوژی مینویسی و بچه دهه شصت هم هستی
من یه نوستالوژی دارم نمیدونم توش تنهام یا باکسی شریکم
هردوتاشون هم خوراکین
یکی اون ماهی های کاکائویی بودن که به هم چسبیده بودن تو بسته های چهار تایی
یکی هم ما بهشون میگفتیم جعبه های قاووت شانسی از توشون اسبهای کوچولو با رنگ های قهوه ای سفید و سیاه در می اومد
شما از این نوستالوژهای نداشتید ؟
داشتیم قربان، داشتیــــــــــــم
ماهی دونه یه تومن، آخخخخخخ
عارهههههههههههههههه راس میگه دلی. 3دیقه ای بود. بابا دلی سابقه استفاده داره،حالا باید بررسی شه برا چه کسی یا چه چیزی از اون تلفنا استفاده میکرده
تو متولد 62ای؟مسن تر به نظر میرسی
دلی جان پاسخگو باشین لطفن، بچه براش سوال ایجاد شده
متولد 62 ام :-)
خیلی کامنتدونیت بی ادبه آ. واسه اینکه کامنت منو تو پست پایینی ثبت نمیکرد هی ،من هم برای اثبات حرف خودم اومدم اینجا کامنت گذاشتم
آورین به شما آبجی خانوم :-)
کی چی رو دزدیده؟!! جزیره راست میگه؟ 62 ای هستید؟
62 ای هستم سمیرا خانوم :-)
خب حقیقتش اینه که من با هیشکدوم از اینا خاطره ندارم خو
خو بعد چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسه همین مجبورم کامنت بی ربط بزارم هی
جنابعالی گروه سنی الف هستی اساس خاطراتت با خاله شادونه و عمو پورنگ گره خورده به شدددددت
در ضمن این مطلب دزدی هم خیلی سوال برانگیزه:دی خواستم اعلام کنم من هم برام سوال شده
ببین احتمالش هم هستا، این روزا به چشای من خیلی اعتماد نیست:دی
سمیرا جان
من همیشه راست میگم البته در این مورد راست و دروغش با گوینده اصلی که اتفاقا خیلی قابل اعتماد هم نیست
میگم برادر جعفری نژاد
دارم فک میکنم نکنه من داشتم هول هولکی کامنت میخوندم یهو عددو اشتباه دیده باشم، یا اصن بجث چیز دیگه ای بوده باشه من اصل موضوع رو ندیده باشم؟
پنداری باس شناسنامه رو کنم بچه سرتق :-)
همیشه از پیکان بدم میومده محمحسین
چون ما تعدادمون زیاد بود و من همیشه اضافی بودم
خب تقصیر پیکان زبون بسته چیه خواهر جان :-)
دوستان عزیز فراگیان متولد62 سال قبل از میلاده
هررررررررررررررررررر
برو بد مشهدی، برووووو
فکر دو روزدیگه ات باش که گذارت میوفته به شهر ما و دستت از دیار و آشناهات کوتاه میشه.
آدم نباس کاری کنه که پشیمونی به بار بیاره :-)
دارم میام تهران! نیم ساعت دیگه حرکته :دی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟؟؟؟؟ هرررررررررر
گفته بودن زلزله در تهران قریب الوقوعه ولی دیگه نه اینقدر نزدیک :-((
واسه ترسوندن شما یه بچه سوسکم کافیه، نیازی به سر بریدن و این قسم خشانت ها نیست :-)
وای من اون جام جهانی رو یادمه... حتی تب و تابش رو هم یادمه. تا جایی که حتی ما دختر ها هم دنبال میکردیم و چقدر دوست داشتیم ایتالیا (نه که چون بازیکنهای خوش تیپ داشتا!! نههههه فقط به دلیل کیفیت خوب بازیشون!!!) قهرمان بشه که نشد...
ممنونم که همیشه حواست به همه چیز هست.
ای جانم به دو تا مامان گل تقدیم شده. عاشق هر دوشونم
جزیره جان قربونت برم، تو همچون ستاره هالی هر 75 سال یکبار ظهور میکنی بعد انتظار داری توی دو روز جواب سوالهای 75 سال گذشه رو بگیری و بریا
خانوما کلن، هیشششوقت، نه تو فیلم، نه وسط زمین فوتبال چشمشون دنبال آدم خوشتیپه نیست
کلن، هیشششششوخت
خواهش میشه دلی جان :-)
جزیره حواس نمیذاره واسه ادم که!!! میخواستم از خاطره اولین پیکانمون بگم.
البته ایشون نه قرمز بود و نه اواین ماشینمون ولی عجیب دوستداشتنی بود.
یادمه روزی که بابا خریدش، هر چند دقیقه یکبار میرفتم پشت پنجره نگاه میکردم ببینم سر جاش هست یا نه...
همینه میگن دختر محافظ اموال پدره دیگه :-)
پیکان ! یادآور خیلی از خاطرات میتونه باشه ، فکرکنم کمتر خانواده ای باشه که تجربه پیکان خریدن را نداشته باشه.
و اما باجو ، آره بازی هاشونو تقریبا یادمه چندتا از دورو بری هامون عاشق این بازیکن مو بلند بودندو من متعجب از سلیقه اینها چون من پیش خودم میگفتم این پسر که قیافه نداره ، حتما عاشق بازی این بشر هستند!!!
در مورد احساست و لطفی که به من داشتی هم یک دنیا سپاس ، تو خودت خوبی و باصفا برای همین ما را هم باصفا و مهربان پنداشتی. (منظور از ما ، خودم را عرض کردم )
خوش وقتیم از بودنتان سمیرا خانم عزیز :-)
چه هدری ... حال و هوای آدم رو خوب می کنه
نا قابله :-)
من هم دقیقا یه پیکان گوجه ای جوانان 52 رو از نزدیک میشناختم! آقای راننده روی تودریها عکسهای جوانی داریوش و مهستی و ابراهیم تاتلیس رو چسبانده بود. همیشه ی خدا هم هایده و عباس قادری در حال پخش بودند! راننده اش هم همسایه ی تپل مان بود که هرروز صبح بچه محل ها را بسیج می کرد برای هل دادن!
پیکان که لابد سال هاست خاموش شده. همسایه را نمی دانم...
از چقدر نزدیک دکتر جان :-))
خب من اولش فک کردم پیکانتونو دزدین
بعدش اومدم پایین دیدم آقای پدر فروختنش
بعدش اومدم پایین تر دیدم فرشته میخواد با کله بره سراغ دزد پست
بعدش دوباره برگشتم از اول کامنتها رو خوندم
بعدش دیدم از تلویزیون یکی خوندتش این نوستالزیو بدون ذکر نام نویسنده
بعدش دیگه میخواستم اصلا چی بگم؟
بابا قرمز
بابا پرسپولیسی
بابا...
...
آهان یادم افتاد
سلام سمیرا بانو و پروین بانوی عزیزم
:-)
آروم بشین یه گوشه الان کارم تموم می شه می ریم :-)
غلطهای تایپی:
دزدیدن
نوستالژی
برم فعلا ده دور از رو اینا بنویسم!
بـــــابــــا هدر!!
جدی خیلی قشنگه هااااا
:-)
http://s3.picofile.com/file/7929562361/mashin.jpg
دیدیم صحبت از پیکانه، گفتیم از این ماشین 4 فصل هم بگیم :))))
بله، ژیان هم برای خودش تاریخ دارد اساسی...
سلام به روی ماهت باغبان عزیز .
به باغبان عزیز:
باغبان جان زمان ما اگر غلط املایی داشتیم به ما میگفتند مثلا10 بار از غلط مورد نظر بنویسیم البته ،صحیحش را 10بار باید مینوشتیم
هدر را ندیده بودم یعنی آن موقع باز نشده بود منم فکر کردم همون قدیمی است ، چه حس خوبی میده ، حوض آبی با آبی زلال ، ماهیهای قرمز داخلش ، گلدانهای حسن یوسف دورش، هدر جدید برام دل انگیزتر بود تاپیکان جوانان!
مدیونید اگر فکر کنید برای دهه های 30 یا 20 هستم
خوب مگه چیه ؟دهه چهلی ها مگه دل ندارن؟!
دل دارن، اونم از نوع با صفاااااا :-)
یادش بخیر.... یاد تمام روزهای خوب
شادی هایتان همیشه برقرار باشد
عالی بود... از عالی هم بهتر :)
ممنون خانوم مهندس :-)
همون موقعا که پیکان تو بورس بود من و مامانمو و سه تا خواهرام و خاله و دخترخاله و پسرخاله م سوار یه مدل آژانسیش میشدیم و از آمل تا بابل میرفتیم خونه یه خاله دیگه،نه کمربند میبستیم و نه تعدادمون حداکثر4 نفر بود!!!
اما از سمند و روآ و 206 و تندر90 خاطره به یاد موندنی ندارم!!!!!!!!!!
یه بارم یه پیکان سوار شدیم که درش خراب بود و بچه برادر شوهرم تا رسیدن به مقصد درو نگه داشت تا باز نشه و نیفته
:-)))
البته اون ماشینایی که اسم بردم مال خودمون نبودا مال اطرافیانه!!!! خودمونم یه چی در حد پیکان داشتیم که چن وقت پیش فروختیمش رفت!!!!!!!!!
به سلامتی ان شاء الله...
یادمه اولین ماشین ما هم یه پیکان جوانان قرمز بود... یه پرده از این عکسه تیره تر... از وقتی که توی حیاط پارک شد، اون بخش از حیاط واسم یه طوری شده بود... یه طوری که خیلی دوست داشتم اون طور رو...
باری...
پدر پول لازم شد، مجبوری فروختش... یا بهتره بگم حراجش کرد... بعدها پرسان پرسان رد ماشین رو تا یزد گرفتم... فهمیدم اسقاطش کردن...
از اون سال به بعد چندین و چند تا ماشین توی حیاط پارک شدن... ولی هیچ وقتِ دیگه اونجا برام اونطوری نشد... یه طوری که خیلی دوست داشته باشم اون طور رو...
انگاری اون حسه با اون پیکان جوانان قرمز، اسقاط شد...
حس پیکان، یا حس بی دغدغه بودن اون روزا
بالاخره یه چیزی موندگار کرده دلمونو تو قدیم ندیما :-)
سلام
آقا ما هم یه دونه داشتیم ...شیشه هاشو هو مدودی کرده بودیم فنر کمک های عقبشو داده بودیم بالاتر و تیپش شده بود عینهو ماشین مسابقه ای ...جفت کاربراتور بود و شتابش حرف نداشت ...اصلا لذت داشتنش الان حداقل با کمری هم تکرار نمیشه ....
سلام
ینی این قدر؟!!! ینی حتی کمِری؟!
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه هدر نازی
پیشکش نگاه رفقا :-)
حس خوبی بود :)
خوشحالم :-)
وااای چه هدر خوشگلی.
خیلی به حال و هوای این پستها میاد اصلا.
خودش یه نوستالژی حسابیه.
چه خوب که 62 هستیدها!همیشه حس کوچولو بودن بهم دست میداد اینجا.
دیگه رفع شد خدا رو شکر :)
*نمیشه یه چندسال این نوستالژی ها رو کوچیکتر بنویسید آیا؟
خدا رو شکر که رفع شد :-)
چند سال حدودن؟!