ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
چه کار دارم که آدم های امروزی چه می گویند؟! آدمهای پر مشغله ی غرق در تکنولوژی ...
من از دیروز آمده ام. نه! این طور بگویم به حقیقت نزدیک تر است: "من در دیروز جا مانده ام ، من از امروز وامانده ام"
دیروزی که چهار قدم که از دار و دسته ی آدم ها دور می افتادی دیگر صدا نبود، تصویر نبود، ایمیل و اینترنت و SMS نبود. اما عجیب دل هایمان از امروز نزدیک تر بود به هم. باور کن که نزدیک تر بود. بگذار ببینم... اصلا یادت هست؟!
یادت هست چه حالی می شدیم وقتی بعد از کلی وقت بی خبری، پستچی زنگ خانه را می زد و یکی از آن پاکت های سفید را به دستمان می داد. یادت هست اشتیاق چشمانمان را برای خواندن، یادت هست نامه هایی را که دست داشتند برای بردن دلمان؟! هر دفعه همینطور شروع می شد: "حال ما خوب است و ملالی نیست جز دوری شما"...
و همینقدر ساده و بی تکلف حال آدم را خوب می کرد خواندنشان.
یادت هست چه حسی داشت کشف احساس یک عزیز، لمس خوشی ها و ناخوشی هایش از لا به لای ردّ و رقص خودکار آبی ِ بیک روی تن ِ کاغذ...
یادت هست؟!
یادم هست طعم شیرین و گس سریش پشت تمبر، وقتی که با زبان خیسش می کردم و می چسباندمش پشت پاکت ِ نامه ، وقتی که پاکت را می سپردم دست یکی از همان صندوق های زرد سر کوچه و می نشستم به انتظار پاکت سفید بعد که بیاید و بگوید: "حال ما خوب است و ملالی نیست جز دوری شما ..."
+ دیدم این روزها که مشمول جمود فکر و خمودگی ِ ناگزیر هستم انصاف نیست گرد کسالت بنشیند به در و دیوار این خانه لذا تا روزی که ان شاء الله از کما خارج شوم و جوهر قلم پیزوری ام روان شود، نوستالژی نوشت هایم را که داشتند لای ورق های 21 خاک می خوردند یکی یکی منتقل می کنم این جا. تکرار مکررات است می دانم، اما عذر تقصیر :-)
++ به عنوان یک آدم از خود متشکر، نوستالژی نوشت هایم را دوست دارم و دوست دارم این دوست داشتنی هایم را تقدیم کنم به آدم های دوست داشتنی این جا. هر کدام را به یک نفر...
این اولی سهم "محسن باقرلو" ی عزیز است که عزیز بودنش ته ندارد عین آبی ِ آرام ِ دلش.
حالا که من اول شدمـ
یکی ازون پست های نوستالژی های نابت را به من هم تقدیم میکنی؟
یک آبجیِ کوچک با توقعات بزرگ
نوستالژی را پایه ام به اشد وضع خصوصا به سبک نوشتاری شما .....
.
.
یادش بخیر وقتی پستچی نامه رو از صندوق پست می انداخت داخل خونه سر از پا نمی شناختم و با عجله می پریدم سمت در ...
چه گذشته های شیرینی بودن ....
ئهههههههههههههههه هاله جان خونه ی شما از اونا بوده که صندوق پست داشته رو درش؟!!
چه با کلاس، چه مرفه، چه بالا شهری و خارجکی :-)))
نامه های ما رو یا دم در می دادن دستمون یا از زیر در شوت می کردن تو، بعضی وقتا خیس می شد. بعضی وقتا یکی دو روز قایم می شد یه گوشه ای حتی :-)
به به مقام دوم رو به خودمون اختصاص دادیم ...
مریم جان شرمنده یه نگاهی زیر پات بندازی بد نیست ها ... جفت پا رفتی رو زنبیل گل گلی من ...
سلام
جالب نوشتین...
دیروز و امروز
مجازی و حقیقی
فرقی نمیکند...
تنها که باشی
پیامک هایت فقط از همراه اول است...
ایمیلهایت هم فقط تبلیغاتیست
نامه هم که دیگر هیچ...
وجود خارجی ندارد
سلام
وجود دارد، اما وجودش چشم گیر نیست :-)
هنوز دلم تنگ میشه واسه نوشتن نامه و پست کردنشو بوی تمبر و انتظارش...
نوستالژی نوشتات رو عجیب دوست دارم...مثل خودت دوست داشتنی اند...
مثل آدمی که بهش تقدیم کردی...که اونم یکی از دوست داشتنی هاست...
من و تو که خونه هامون به هم نزدیکه بیا نامه بنویسم واسه هم بعد تو هی از سوتی هات واسه من بنویس منم که بهت می خندم و دلداریت می دم. قبول؟ قبـــــــــــــــول؟؟
:-)))
بسیار... خیلی... زیاد... یه عالمه.. یه دنیا... قشنگ بود.
یه حس خوب و آرامش دادید به افکار خسته و شلوغ این روزهایم.
وقتی یک چیز زیباست و خوب باید اعلام کرد. مال خودمان باشد که چه بهتر. نمی شود اسمش را از خود متشکر بودن گذاشت.
آقای باقرلو خیلی نازنین است. صاف و ساده بودنشان عزیزترشان می کند. و چه خوب که آرام دلشان آبیست... خخخخ.
خدانگهدار احتمالا نیستم یک هفته ای.
سلامت باشی خورشید جان
هر جا هستی خوشی باشی و سلامت دختر جان :-)
:)
:-)
زمانهای نه خیلی دور پستچی با موتور که می اومد دم در با چه ذوقی میرفتم لب پنجره که ببینم نامه دارم یا نه. ازون روزها خیلی میگذره اما هر بار که صدای موتور می شنوم باز هم فکر می کنم پستچیه که اومده نامه بده . واقن که هیچ چیز جای نوشتن برای عزیزان رو نمیگیره که پر باشه از احساسهای خوب و ناب
درود بر کار ارزشمندتون آقای جعفری نژاد. پس با این تصمیم زود به زود آپ می کنید
زود به زود... :-)
راستش این تجربه ی نامه نگاری را با برادر بزرگم داشته ام . سرباز بود و من هم دوم و سوم راهنمایی بودم. برای هم می نوشتیم. من از زبان خانواده ،خبرها و دلتنگی ها را می نوشتم و او هم از این که کی قرارست بیاید مرخصی و اینها. خوب بود.
همیشه دلم خواسته یک نفر برایم نامه بنویسد و برایم پستش کند. هنوز هم باز کردن پاکت های پستی حتی همان ها که اداریند و دستخط عزیزی تویشان نیست باعث می شود قلبم برای چند ثانیه تند تر بزند.
*****
یک بار توی یکی از پست هایم نوشتم خالی هستم و نمی دانم چه باید بنویسم.حمیدابر چند ضلعی برایم نوشت از همین خالی بودنها بنویس . هر چند ابر چند ضلعی خودش عطای این خانه را به لقایش بخشیده و دیگر حتی حالی هم از همسایگانش نمی پرسداما آن روزها یادم انداخت که خالی بودن های گاه به گاه هم بخشی از من و زندگی منست و نباید بی تفاوت از کنارشان بگذرم.
شما هم بنویسید لطفن. از همین جمود و خمودگی که می گویید و من مطمئنم دوباره دارید شکسته نفسی می کنید . خب همین ها را بنویسید.
نمی دانم شاید برای این که رد چکمه های روزگار را روی سر و صورتمان کمترحس کنیم تنها سپر نوشتن از روزها باشد. نوشتن و نوشتن ...
آخخخخخ سرباز نبودی که بدونی نامه نوشتن تو سربازی چه عشقی داره نیمه جدی جان :-)
می نویسم. به روی چشم :-)
مملی؟ کما؟ شیب؟ بام؟
بنویس اخوی :-)
Bawsheeeeee
خوبه که می نویسی، وقتی اینجا خاک خورده میشه آدم دلش می گیره!
سلام.
سلام رفیق :-)
حال ما خوب است اما تو باور نکن!!!
اما خوب بودن خودتون به شدت باور پذیر و واقعیه
حالتونم خوب باشه همیشه ایشالا :-)
فدای محبتت بچچه ... خیلی زیاد ...
مخلصیم... خیلی بیشتر
نامه نگاری هامون که 2 نوع بود نامه هایی که حتی اگه شده 4 خط مینوشتی و با دست خودت به یادگار میسپردی دست اونی که تمام جملات نامه به عشق اون نوشته شده بود.
و اما از اون نوعی که شما نوشتین یه خاطره تلخ دارم از نامههایی که یکی دوتا بیشتر نبود و نه از روی دلتنگی و نه از روی اشتیاق که از روی ترس از شریک زندگیم نوشته شده بود از ترس اینکه شریک زندگیم به من سرکوفت بی کسی نده. که همون نامهها هم قبل از اینکه خونده بشن توسط اون خونده میشدن و من مجبور بودم تکه های پاره پاره نامه رو به هم بچسبونم تا بفهمم عزیزانم چی برام نوشتن.
نوع اول رو هم تجربه کردم و شیرینی غیر قابل وصفش را :-)
وقتی برادرم سرباز بود ما هنوز تلفن ثابت نداشتیم . بعد برای همین یا زنگ میزد خونه همسایه هامون . یا نامه میداد بلند بااااااااالا .... همه اعضا خانواده یکی چند بار نامه شو می خوندیم
بعدشم من دانشگاه قبول شدم ، از دوستم جداشدم و بهم قول دادیم برای هم نامه بدیم و به قولمون عمل کردیم ...
دلم میخواد یه دوست داشته باشم که تا آخر عمر فقط با مکاتبه سنتیدر ارتباط باشیم !
نظرت چیه یه کبوتر نامه بَر هم برات ابتیاع کنم که غلظت سنتی بودن Connection تون به حد اعلا برسه ارغوان جان :-)
من هیچوقت نامه ای به صندوق زرد سر کوچه تحویل ندادم برا همین هنوز که هنوزه حسرتش رو دارم
هنوزم صندوق هست، سر همه ی کوچه ها نه اما سر بعضی کوچه ها هنوزم هست :-)
بسیار عالی
:گل ل ل ل ل
چقدر بعضی وقتا از داشتن مبایل!در عذابم:دی
خودتی...
گوشی موبایلت چیه؟ اگه بعد از خوندن این پست متحول شدی و می خوای بندازیش دور من می تونم زحمت نگهداریش رو تقبل کنم برات :-)
عشق یعنی اینکه حالت خوب باشه...پس حالت خوب باشه لطفا !
:))
من که این نوستالژی نوشت ها رو قبلا نخوندم. در نتیجه شدیدا استقبال میکنم از این پروژه! :)
به روی چشم دکتر جان :-)
حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن!
این نوستالژی نوشت هایتان بوی باران میداد...
سلام :-)
آقا اجازه؟
سلام!
علیک سلام خانوووم :-)
یادم هست. گواهش هم این پست...
http://delaramam.blogsky.com/1392/02/02/post-312/
تو از نوستالژی ننویسی پس کی بنویسه... جوری مینویسی که انگار اون لحظه رو با هم گذروندیم... جوری که هممون یادمون میاد، هممون حسش میکنیم...
خوش به حال آقای باقرلو...
خوشحالم که آدمایی مثل تو با نوشته ام همراه می شن دلارام عزیز
خوش به حال من به خاطر داشتن همچین رفقایی :-)
این روزها " دست خط " چه کمرنگ شده...
این روزا خیلی چیزا کمرنگ شده، خیلی چیزا پر رنگ
اسمش هم گذاشتن: مدرنیسم
کلن چیز مزخرفیه اما :-)
هاله جان زنبیلت رو بردار از توی دست و پا خواهر
آخه این چ وضعشه؟؟؟
بعد میگه من پا گذاشتم رو زنبیل گل گلیت
برش دار...
من اول اومدم
چه لذتی بالاتر از خووندن نوستالژی های "مرد نوستالژی" بلاگستان؟
.
اصن یه نوستالژی میگیم صدتا جعفری نژاد از پهلوش میشنویم
..
براتون سلامتی و آرامش رو از خدا میخوام
...
به قول دلارام بانو خوش به حال جناب باقرلو
لطف دارین خانوووم
مو تو شکرم :-)
من کللن زود راه میدم به آدما
یعنی همه رو دوس دارم حالا کم یا زیاد
ولی حتی اگه اینجوری ام نبودم باز تو راه وا میکردی توو دلم و دلش و دلمون و دلشون ... بس که خوب و نازنینی ... از اونایی هستی که باید خیلی قدر خودتو بدونی ... به مولا راس میگم پسر ...
خوبی از خودته بزرگ
همون دو خط اول واسه اثبات دوست داشتنی بودنت کافیه :-)
پس خوش به حال من به خاطر خوندن شون :)
البته از ته دل امیدوارم زودِزود از کما خارج بشید :)
ممنون رفیق عزیز
"ملالی نیست جز دوری شما"
قبلاترها چقدر بیشتر بلد بودیم که به یاد هم بیاوریم... به یاد هم بیاوریم که خیلی به یاد هم هستیم...
در مورد تصمیمی که در (++) نوشتی هم باید بگویم که سرت سبز... سرت سبز که برآنی که به دنیا مهری بیافزایی... که به یادش بیاوری...
دنیا به این تصمیم ها خیلی محتاج است... دنیا این روزها خیلی سردش است... دنیا این روزها دلش خیلی تنگ است...
و در آخر...
دلت خوش باد...
قبلاترها یه چیزایی رو بلد بودیم که مشمول مرور زمان شدن، محو شدن و الان دیگه انگار هیششششوخت بلدشون نبودیم
لطف شما زیادت می کنه به سر ما رفیق جان
یادش بخیر...من که ید طولایی داشتم تو نامه نگاری...از 7- 8 سالگی شروع کردم...یه بارم قهرمان نامه نگاری استان شدم اداره پست عاصی بود از دستم...اما قبول کنید هیچ ایمیل و پیامک و...جای نامه های کاغذی رو نمیگیره....
قبول می کنم، بی چون و چرا :-)
صندوق هست اما کسی که پایه نامه نگاری باشه کسی که بشه براش نوشت ملالی نیست جز دوری شما
یا
نمک در نمکدان شوری ندارد
یا بنویسی اکنون که قلم بر کاغذ می گذارم.....
پیدا نمیشه
ایشالا پایه اش هم پیدا میشه :-)
نوستالوژی نوشتهای شما که حرف ندارند...
ما هم دوستان داریم اساسی
رفاقت شما هم...
وقتی نامه ای می رسید ...آن وقت ها که نامه تنها راه ارتباطی آدمها با هم بود ...باز کردن در پاکت نامه انگار مهیج ترین و حساس ترین کار دنیا بود ...اینکه از کدام سمت پاکت را باز کنی تا مبادا گوشه ای از نامه پاره بشود ..یا اینکه شاید عکسی داخل پاکت باشد ....
حتی آن موقع ها که نامه های سربازی از راه می رسید ..انگار تکه ای از وجود مادر را داخل پاکت گذاشته بودند...اول می بویید و می بوسیدش و بعد مراحل باز کردن نامه ...خواندن و سلام ها و احوالپرسی ها و اشک هایی که پنهانی با گوشه دست و روسری پاک می شد ...
....
چه شد آنهمه ساده گی ها و صفاها ...
سرت سلامت آقا و قلمت مانا ...چه خوب که می نویسید..
لطف دارین خانوم :-)