بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

اندر احوالات شیخنا "میلاد"

آن عزیز حجیم، آن رفیق ِ قدیم، آن نُقل ِ شیرین ِ محفل ِدوستان، آن دارنده ی بزرگترین هیکل ِ بلاگستان، آن حامی و ضامن ِ نهنگ ها، آن قشنگ ترین ِ ابرو قشنگها، آن شهیر، آن کبیر، آن گردالوی دیدنی، شیخنا و مولانا حاج آقا "میلاد فریدنی"، از بزرگان اهل ِ تن بود و به هیکل، حریف ِ صد تا عین من بود.

آورده اند روزی که چشم به جهان گشود به سیب سرخی می مانست که تازه تازه از درخت به زمین افتاده، گوگولی مگولی و شونبوز کمبولی! به همین سبب خیل عظیمی از مشتاقان بر فراز گهواره اش گرد آمدند و به محض رویت طفل انگشت حیرت بر دهان گزیدند و "و ان یکاد" بخوانیدند و بر قد و هیکلش فوت بکردند. شیخ ما که چُرتی مرغوب از پشت چشمانش می گذشت بر خود بلرزید و از این فعل ِ جمع سخت به خشم آمد و در مقام تلافی همی آمد و نفس در سینه حبس نمود و فووووتی کرد که جملگی حاضرین را باد ببرد و کس نماند الا خودش!

نقل است شیخ ما را هنوز سن فراتر از یک و نیم سنه نرفته بود و گِردی بدان حد رسید که سر از دست و پا از سر شناختن نا ممکن بود همی. والدین و بستگان را نگرانی حاصل شد از این باب. حکیم را خواندند بلکم علاجی بیابد. آمد و چون طفل را در آن حال دید او را در دست همی گرفت و چونان هندوانه بالا انداخت و ضرباتی به چپ و راستش همی زد و گفت: "هیچش نیست. باکتان نباشد. ست و سلامت است شکر خدا، فقط به گمانم میزان ورودی (به) و خروجی (از) بدنش بالانس نیست چندان" این را گفت و شیشه ای روغن ِ کرچک برای شیخ ما تجویز نمود و برفت...

از شیخ ما جملات عالی بسیار نقل است. من باب مثال روزی به یک باره در مسیری از مرکب به زیر آمد و فریاد برآورد که "انا توووپ" (ینی من توپم و خیلی با حالم و اینا و توپ بودنم هیچ دخلی به گرد بودنم ندارد) یا گفت: "ادب المرد اجل من الدوله" (ینی ادب مرد به ز دولت اوست) یا بگفت: "انا اکبر الکبریاء" (ینی کی از همه بزرگتره؟!! من، من، من، من)

نقل است چو عزرائیل مامور شد به ستاندن جانش از عرش به فرش بیامد و بر بالین شیخ ما حاضر شد و ندا برآورد: "برخیز تُپُل"!! شیخ را جوابی نیامد. بار دیگر، مشدد گفت. شیخ غلتی زد و پشتش را به منادی کرد. ندا آمد: "مگر با تو نیستم تپل"
شیخ پاسخ داد: "همینه که هست، اگه می تونی منو با خودت ببر"
حضرتش جلو آمد و زیر هیکل شیخ را بگرفت و زور بسیار زد به نیت بلند کردنش. نتوانست و از عظمت شیخ ما دردی جانکاه در پیکره ی عزرائیل منتشر شد. شیخ را بر زمین گذاشت و دست بر کمر همی گرفت و ناله کنان از درب برون شد. و شیخنا زنده ماند و عمر همی بکرد و عمر هم او را همی...



+ تولدت مبارک داداش تپل ِ نرم ِ من، زنده باشی اخوی و روزگارت شیرین ِ شیرین باشه عین خنده هات، عین نگاهت :-)

++ پست را برای دیروز (که تولد میلاد بود) نوشته بودم. اما ابر و باد و دور همی شبانه و خرابی ِ کامپیوتر ِ منزل دست به دست هم دادند تا شرمنده ی میلاد ِ عزیز شوم و لا علاج تبریک نوشت تولدش را با یک روز تاخیر تقدیم دل مهربان و با صفایش کنم.