بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

عجالتا "ایستاده ام"...

ایستاده ام، همین گوشه، همین کنار، دور از هیاهو، اما نزدیک و دم ِ دست!

ایستاده ام! خسته نیستم و ایستاده ام. کلافه نیستم و ایستاده ام. درمانده نیستم و ایستاده ام.

ایستاده ام و خوابم نمی آید. گریه ام نمی آید. خنده ام نمی آید. مردنم نمی آید، زنده گی هم...

الان، این جا، همین جایی که ایستاده ام. فقط ایستادنم می آید، ایستادن و نگاه کردن.


می خواهم بایستم و نگاه کنم تا لحظه ها و ثانیه های آبستن، از بیخ گوشم، از پیش چشمانم عبور کنند. می خواهم خودم را از جریان سیال ِ بی مروّت ِ "سپری" شدن بیرون بکشم، حتی شده به زوووور...

ایستاده ام رو به روی صحنه و به این می اندیشم که مدتیست که بازیگر بودنم نمی آید. این روزها، هر بار به آینه نگاه می کنم، حرف چشمانم را می خوانم. می خوانم که به "نگاه" مشتاقند، و نیازمند...

می ایستم و فقط ایستادنم می آید، و نگاه!


***

+ سهل انگاری از من بود. باید این جا هم می گفتم که چند روزی را میهمان خانه ی دوستی عزیز و بزرگوارم.

هفته قبل را به دعوت بابک اسحاقی عزیز، با افتخار، میهمان وبلاگ محسن باقرلوی گرام بودم و یک شب در میان آنجا نوشتم. تجربه ی ارزشمندی بود و روزهایی بسیار دلنشین و خاطره انگیز. برای آن هایی که جا ماندند از قافله ی میهمانی ِ هفته ی قبل نوشته هایم در خانه ی محسن را لینک می کنم اینجا که مشمول ذمه تان نشوم، خدای نا کرده. هر چند اگر جای شما بودم هیچکدام از نوشته های هفته ی قبل ِ کرگدن و جوگیریات را نخوانده نمی گذاشتم. حیف که آخر الزمان شده و هفته ها عمر کوتاهی دارند.


1- وقتی نویسنده نباشی...

2- حجت منقضی

3- "مادام"


++ اوصیکم به شنیدن این فایل صوتی ِ محشر... 


+++ تصمیمم را گرفته ام. ان شاء الله از شنبه ی پیش ِ رو، برای مدتی، تا جایی که زور قلمم برسد، هر روز اینجا چیزکی خواهم نوشت. امیدوارم این هر روز نوشتن، کیفیت قلمم را از چیزی که هست پائین تر نیاورد اما اعتراف می کنم بیشتر از اینکه نوشته ها برایم مهم باشند، یک جور تمرین خوب نگاه کردن است، تمرین خوب دیدن، دقیق دیدن و شاید سوژه یابی و سوژه پروراندن. بدون حرف پیش البت...