عین سکوی قهرمانی، حجم زیادی از خاطره های مشترک مان روی همین دو تا سکو "اول" شدند. اولین جمله های آشنایی، اولین خنده های دو تایی، اولین رویا بافی ها، اولین جر و بحث ها و کلی اولین دیگر که این دو تا سکو، با تمامِ سنگ بودنشان، محرم شدند و شریک. قصه ی "کوچولو" را هم اولین بار روی همین دو تا سکو برایم تعریف کرد. یازده سال گذشته اما باورتان می شود؟! انگار همین دیروز بود...
داشتم برایش از رفیق بازی هایم می گفتم. از دار و دسته ی خل و چل های محل، از این که توی عالم رفاقت برای هم مرهم درد هستیم نه استخوان لای زخم، خلاصه دهنم را پر کرده بودم از پُز ِ رفاقت. دوید وسط حرفم، گفت: "یه چی بگم نمی خندی؟! باورت میشه؟!"
گفتم: "چی؟! خب اگه خنده دار باشه می خندم..."
گفت:"من هم یه رفیق داشتم. از بچگی با هم بودیم. از همه ی دوستام عزیز تر بود برام. موقع مشق نوشتن می نشست بالای دفتر مشقم و آروم نگاهم می کرد. بعضی وقتا بهم دیکته می گفت و غلط هام رو می گرفت. بعضی وقتا درد دلم رو گوش می کرد. شب ها کنار دستم توی تختخوابی که از پوست گردو براش درست کرده بودم می خوابوندمشو براش لالایی می گفتم. آخه اندازه ی یه بند انگشت بود. اسمش رو گذاشته بودم کوچولو. بهترین دوست بچگیام بود. اما یه روز غیبش زد. فکر کنم دلش واسه خونواده اش تنگ شده بود، رفت پیش اونا. یه شب که خوابش رو دیدم بهم قول داد که بالاخره یه روز برگرده پیشم. باورت میشه؟ "
این ها را گفت و چشمانش درخشید. برق چشمان دخترک را می شناختم، مومن بودم به آن چشم ها. قصه ی کوچولو باورم شد آنقدر که روز قبل از عقد تمام زیر زمین خانه شان را به بهانه ی کمک کردن زیر و رو کردم شاید میان خرت و پرت ها کوچولو را پیدا کنم، اما نبود. بعد از آن روز کلی جای دیگر را هم به دنبالش گشتم. اتاق های خانه، زیر کمد ها، بالای قفسه ها، حتی لای کتاب های کتابخانه را اما نبود که نبود. چند سال گذشت و من گوشه ی ذهنم و ته و توی دلم پیدا کردن یک دوست قدیمی را به دخترک بدهکار بودم. دوست نداشتم دخترک تا همیشه جای بهترین دوست کودکی اش را خالی ببیند. دوست نداشتم کودکانه هایش را گم کند توی این شهر غریب، باید فکری می کردم...
امسال، چند روز مانده به تولد روناک دست به کار شدم. هر طور بود به نحوی که متوجه نقشه ام نشود خواستم که تصویر کوچولو را روی کاغذ برایم بکشد بعد طرح روی کاغذ را توی کیفم گذاشتم و روز بعد رفتم سراغ جواهرسازیِ محل. سخت بود تعریف واقعیت برای مرد جواهر ساز، ترسیدم قصه ی کوچولو باورش نشود واز مغازه پرتم کند بیرون. لابد شدم به راست و دروغ، قیافه ی مردک وقتی داشتم برایش قصه ی ساختگیه بهانه گیری های دختر ِ نداشته ام برای یک گردن آویز که توی مهد کودک گردن یکی از دوستانش دیده و خوشش آمده را تعریف می کردم، دیدنی بود و خنده دار. طرح روی کاغذ را گرفت و قول اکید داد که هر طور شده یک گردن آویز عین طرح تحویلم می دهد.
روزی که رفته بودم برای تحویل گرفتن گردن آویز، دل توی دلم نبود. انگار که به راستی برای دیدن دوستی می روم که سالهاست گم اش کرده ام.
گردن آویز را از جواهر سازی گرفتم و توی کیفم گذاشتم اما طاقت نیاوردم که نبینمش. بالاخره توی پارک نزدیک خانه روی یکی از نیمکت ها نشستم و گردن آویز را بیرون آوردم و یک دل سیــــــــــــــــــــر تماشایش کردم. حال خوبی داشتم، خیلی خوب...
آن شب هر بار خواستم "کوچولو" را یک گوشه ی خانه پنهان کنم روناک بود و نشد. بی خیال شدم. صبح وقتی دخترک خواب بود کوچولو و تخت خواب جدیدش را یواشکی گذاشتم پشت قاب عکس عروسیمان و از خانه زدم بیرون. آمدم توی دفتر و آدرس ِ کوچولو را این جا نوشتم و منتظر ماندم که روناک گمشده اش را پیدا کند...
+ کوچولوی ما یه دکمه سر آستین ساده بود. به قاعده ی یک بند انگشت، شبیه همه ی دکمه سر آستین های دیگه، رفاقت عیارش رو برد بالا و طلائیش کرد...
++ خوشبختی یک حس درونیست. یعنی بیشتر از آن که دیدنی باشد حس کردنیست. خیلی دوست دارم یک روز یکی از این گزارشگر ها یک جایی توی خیابان های شهر میکروفونش را جلوی دماغم بگیرد و بپرسد: "به نظر شما راز خوشبختی یه زن و مرد در کنار هم چیه؟!"
بعد من آب دهنم رو قورت بدم و سینه ام رو صاف کنم و بگم: "هر مردی، هر زنی، توی زندگیش یک یا چند تا قهرمان داره. به قهرمانای هم احترام بذارید. قهرمانای هم رو باور کنید و دوستشون داشته باشید"
این رو بگم و آویزون گزارشگره بشم که: "ببخشین دوست من، این گزارش کی پخش میشه؟ از کدوم کانال اونوخت؟!!"
+++ عذر تقصیر بابت سکوت این روزها...
:)
خیلی خیلی حس خوبی داشت این پست! :)
بیشتر از همه ++ بهم چسبید
ممنون آبجی خانم
چه پستییییییییییی
اینجا دیگه میشه گفت:
تولد روناک عزیز خیلی خیلی مبارک
بهترین هدیه را گرفتین...برگردودندن یک دوست قدیمی،اون هم بدین شکل بهترین هدیه میتونه باشه
خوشبختیتون پایداااااااااااااااار
شما هم خوشبخت و پایدار باشی آبجی نرگس عزیزم
اختصاصی برای روناک بانو:
روناک جان، تولدت با تاخیر مبارک باشه
انشالله سالهای سال با خوشی و تندرستی کنار این برادر ما زندگی کنی
همیشه واسه خوشبختی تون دعا میکنم :)
ممنون قاصدک جان، خیلی زیااااد
چه قدر این دو تا سکو آشناست
یادم نمیاد از اینا کجا دیدم. روش نشستم
دانشگاه تهران نبود؟
قدیما تو پارک دانشجو چطور؟
شاید هم پارک لاله؟
کجا بودن؟
دانشکده مدیریت- دانشگاه شیخ بهایی- بهارستان- اصفهان :-)
ای جانم...چقدر قشنگ بود کارت محمد...
روناک عزیز دلم چه حس خوبی داشتی وقتی کوچولو رو پشت عکس عروسیتون دیدی...
ایشالا عاشقانه اتون تا همیشه پایدار باشه...:*
ممنون آبجی خانوم مربااااا
ما کلا تخصصمون انجام کارای قشنگه
هررررررر
آقا اجازه
انقد از خوندن این پست حالم خوب شد که دلم خواست برم گزارشگره رو ماچ کنم
...
آقا اجازه
خوشبختی هاتون مستدام
...
روناک بانوی آقا اجازه تولدتون با تاخیر مبارک
...
کلن دنبال بهانه می گردی که خلق الله رو ماچ کنیا باغبان
ممنون خواهر جان
چقد دلنشین بود و عاشقانه..
.
بهتون افتخار میکنم برادر جان..فکر بکری کردین
..
روناک عزیز دلم تولد مبااااااارک، امیدوارم همیشه لبت خندون و شاد باشی
...
عشقولانه هاتون جاویـــــــــد
ممنون زهرا جان
تولد روناک بانو مبارک
خوشبختیتون مستدام جناب بلاگر پنجه طلا شایدم قلم طلا
:-)
زنده باشی رفیق
عزیزم. چه کوچولوی نازی
روناک بانو و کوچولوی خوشگل رو می بوسیم!
از اونجایی که شما در نرسوندن ماچ سابقه ی خرابی داری از همین تریبون
شما سکوت کنی هم عزیزی جناب محمد حسین خان
رسمن، به صورت نا محسوس بهمون گفت: حرف نزن
بد مشدی :-)))
اونقدر این پست خوب بود که دلم نمیخاد هیچی بگم
فقط خوش بحال روناک بانو با داشتن مردی مث شما
شایدم خوش به حال من...البته شااااید :-))
+ هم خیلی خوب بود
باد اعتراف کنم گه گاه مرد هایی مث شما یا بابک یا کورش مجبورم میکنین از موضعم کمی پایین بیام ک هنوز هم مردی پیدا میشه ک مرد باشه
اصن آخه کیانا جان شما کلن به سن موضع گیری نرسدی که داری واسه جماعت آقایون شاخ و شونه می کشی
اصن چه معنی داره دختر بچه هایی مثل شوما و جزیره و خاموش در مورد مواضع فمینیستی صحبت کنن. بچسبین به درس و مقشتوووون
والا به قرعااااان
ممنون دوست من، خیلی زیااد :-)))
واااااااااااای
کاش الان صدای جیغمو می شنیدین:)
خیلی عالی بود.خیلی.
هزارتا لایک با هزار و شصت و شونصد تا تبریک.
ممنون نیلو جااااان
خوب باشی دوست من
سلام
یاد این افتادم:
اگر کسی گُلی را دوست داشته باشد که توی کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست، برای احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: " گل من یک جایی میان آن ستاره هاست. "
(شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری، ترجمه احمد شاملو)
+ گوکه در این پست می شود تبریک گفت... پس تک گُل باغچه ی زندگی جناب جعفری نژاد، تولدتان مبارک بانو... یک بغل شکوفه ی یاسمن فقط برای شما...
++ واجبم بود خوندن چنین نوشته ای در این روزها... این چیزی بود که عدل باید همین الان می خوندمش... نوشته ای که چند روزه دنبالشم تا یه کم حالم رو خوب کنه... می دونی؟... حس پستت معرکه بود... از قایم باشک برای تحویل هدیه بگیر و تا پرده برداشتن از راز خوشبختی... مرسی برای نوشتنش... خیلی زیاد...
خوشحالم که خوندن این پست حالت رو خوب کرد سارا جان
ایول داره این کار شما،
ایول.
ایول به شمااا...
ینی کارتون خیلی باحال بود خیلی و البته مصاحبه و پندتون هم که آخرش بود. خوشم میاد از حدسی که زده بودم مو لا درزش نمی رفت :دی اون گزارشگره الان یه سوال به دستش رسید که چه حالی شدین ملت از پستتون هرچی دلشون خواست برداشت کردن؟
با اجازتون منم تولد روناک بانو رو بهشون تبریک میگم.
بالاخره پیش میاد دیگه
ممنون بلادونای عزیز
آقای جعفری نژاد اینقدر این پستتون رو دوست داشتم. خیلی زیاد که نمی تونم احساسم رو بیان کنم . تایید می کنم نظر کیانای عزیز رو که هنوز مردهایی مثل شما وجود داره.
++ رو هم خیلی زیبا و با احساس نوشتید چون از دل برآمده
خوشبخت باشید در کنار روناک بانوی عزیز
این آهنگ رو پیشکش می کنم به شما و همسرتون
http://s3.picofile.com/file/7849546127/fereydun_forughi_niyaz.mp3.html
روناک بانوی عزیز زادروزتون هم با تاخیر خجسته باشه
عالی بود این آهنگ فریدون
ممنون بابت این همه حس خوب رفیــــــق، خیلی خیلی زیااااااد
چند بار پای این چند خط گریه کرده باشم خوبه؟
خوشبختیتون آرزومه رفیق نازنینم.
ممنون عاطفه جان
واسه اشک هات هم ما شرمنده، خدا مادر عزیزت رو رحمت کنه خواهر جان
واااااااااای روناک بانوی عزیز تولد مبارک دخترک خوشبخت
اصلن حظ میکنم وقتی یک زوج خوشبخت می بینم که بعد از مدتها هنوز عاشقانه زندگی میکنن
عشقتون مستدام جناب جعفری نژاد
مرسی بخاطر این پستی که حسابی حالمو خوب کرد اول صبحی
ساعت 9:45 میشه اول صبح؟!!! نه خدا وکیلی تنبلی تعریفش چیه تو نیشابور؟؟ هان؟ نه بگو می خوام بدونم. واقعن کـــــــــــــــــــــه
ممنون نصیبه جان، خوشبخت باشی آبجی خانوم
راستی هدرتون خعلی باحال شده آدم به هوس میفته بره توی فیس یه سرچی بزنه
:-))
حالا بیا خانومانه و متشخص حرف بزن
مثلا خواستم بگم هر چه از دوست رسد نیکوست و اینا....
نمیذاری که!
حیف که روزه ام . حال ندارم و گرنه یه گرد و خاک حسابی راه مینداختم
شینیم بینیم Bawwww
دوستان عزیزم از همتون تشکر میکنم بابت این همه لطف و مهربونی.حس خوبی داره داشتن دوستهای خوبی مثل شما
ای جانم... عسک روناک بانو رو الان دیدم:)))
زیارت قبول :-)))
من یازده ساله دارم می بینم روناک رو هنو این همه ذوق نکردم :-)))
حالا ببیناااااااااااا
استغفرا... هی من میخام سنگین و متین از اینجا رد شم نمیذارین ک نمیذارررررین
من قیافه م نشون نمیده وگرنه سنم بالااااااااااااااااااس
بعدشممم اصن فمنیست ودن چ ربطی ب سن داره؟؟
اصن من همه تعریفامو پس میگیرم
عذر می خوام مادر بزررررررگ :-)))
خاموش جان بیا عزیزم دوتایی گرد و خاک کنیم
اینجوری کمتر انرژی صرف میشه
اخبار گوش می کنی کیانا؟!
چیزی در مورد ریز گردها شنیدی؟!!
آررررره دقیقن منظورم همونه :-)))
همیشه کنار هم خندان باشید و بی دغدغه و آرم
ممنون وانیا، شما هم شاد باشید و خندان
کیانا جان از اعلام همکاریت تشکر میکنم
بی زحمت اون جزی خانومم ور دار بیار که شروع کنیم :-)))
فدای شوووماااا :دی
خاموش جان جزی فلان فلان شده گوشو خاموش کرده .دو روز ی مسیج برای من فرستاد تا ج دادم ،دیدم خاموشه
هرچن مسئولیت خیلی سنگینیه و طاقت فرساس ولی چاره ای نیت خودمون دو تایی باید شروع کنیم
عزیزم میگم چون این مملی خان روزه اس . بچه خیلی هم نحیفه
میخوای منصرف شیم
البته بهش مهلت میدیم اگه اصلاح نشد بعد ماه رمضون پروژه رو انجام میدیم :دی
من امسال به خاطر مشکل معده ام نتونستم روزه بگیرم و از این بابت چندان خوشحال نیستم
دعا کن سال دیگه باشم و بتونم جبران کنم حسرت امسال رو
بعید میدونم اصلاح بشه ولی باشه
مام روزه ایم .خداروخوش نمیاد این بار گرانو تحمل کنیم
لذت بردم م م م م م م
همیـــــــن
شاد شاد شاد... باشید و خوشبخت
خوشحالم پگاه عزیز
ممنون دوست قدیمی
من همه خاطراتم از این صندلی یه آه بود .......
شما هم!!
عرض ارادت
وااااااای...
فوق العاده بود آقای جعفری نژاد...
واقعا بهتون افتخار می کنم، با تمام وجودم آرزو می کنم لحظه به لحظه ی زندگی تون پر از عشق؛ عشق تون توام با خلاقیت؛ وخلاقیت تون همراه با خوشبختی باشه
تولد روناک عزیز رو به اندازه ی همه ی زیبایی های دنیا تبریک میگم
امیدوارم همه ی ثانیه های زندگیش پر از حس لطیف"آغاز"باشه و لبریز از شادی و آرامش
عشقتون ابدی و خوشبختی تون جاوید
فوق العاده شمائید و دوستان این خانه
ممنون بابت این کامنت زیبا و پر از انرژی
سلام به روی ماه محمد عزیز و روناک مهربانم.

صمیمانه برای دوام و پایداری آشیانه ی عشق و مهرتون دعا میکنم .بوس به روی هر دوی شما نازنینا....بدون رعایت مسائل شرعی
بعدشم می خواستم ازت بپرسم محمد جان تو ...تودانشگاه شیخ بهایی بهارستان تحصیل کردی؟
یادش بخیر من عاشق بهارستانم و ۵سال اونجا زندگی کردم.
سلام سهیلا خانم عزیز
ممنونم، خیلی زیااااااد
بله، من از بهمن ماه سال 80 تا اواخر سال 84 رو بهارستان زندگی می کردم و از بهترین روزهای زندگیم بود اون روزها
ئـــــــــــــــــــــــــــــه روزه نمیگیری؟؟؟!!!!
چ بد ایشاا... بهتر بشی و سال دیگه بتونی روزه بگیری
ممنون کیانا جان
ایشالا سالهای سال برقرار باشید و تنتون سالم باشه :))
اگه قابل باشم دعا میکنم حتما حتما...
ممنون رفیق
سلام مجدد
با یه حساب سر انگشتی از جواب کامنت سهیلا جون حدس می زنم متولد 58 باشید!
هزار ماشالله خیلی خوب موندید ها!...
چه کاریه تو عصر تکنولوژی با انگشت حساب می کنید. خب معلومه که به اشتباه میافتین دیگه
من متولد سال 62 هستم رفیق
چه حرکت جالب و خلاقانه ای.
تولد روناک خانوم مبارک (با تأخیر).
ممنون خانم انصاری
[گل]
خودتون گلید :-)
ممنون
فوق العلده ست آقای برادر، خوشبخت باشید، چقدر ذوق داشت این پست.
ممنون آبجی خانوووووم
فوق العاده شمایی و اون نوشته های محشرت
خوندن این پست ِ سراسر احساس
بهم انقدر حسهای خوب خوب داد
که دلم نمیاد ازش بگذرم ودوس
دارم چندین و چندباره بخونمش
این عشق واین مهر و صفای
وجودهردوتون قابل ستایش
و احترامه.عشقتان جاویدو
روناک ِ عزیزم روزمیلادتون
مبارک......خوشحالم که
ســـعادت دیدار شما رو
داشتم.امیدوارم درکنار
جــــــناب جعفری نژاد
زندگی ســــــرشار از
شادی و بهروزی رو
پیش رو داشـــــــته
باشید.انشالله
یاحق...
سلامت باشی آوا جان
ممنون
این عشق همیشه و دوباره...
تولدت مبارک روناک بانو
یک چیزی محمد.. اولین بار وبلاگت رو خوندم همین عکس واسه پستت گذاشته بودی.... فکر کنم یک بازی بود که رها گذاشته بود ....
بله، یک بازی بود در مورد خاطره انگیز ترین عکس سال 90 به دعوت رها خانم عزیز :-)
ممنون یسنا جان
سلام
سلام و خوش آمدید
آخه من چی بگم به شما دو تا که انقدر ماهید
انقدر دوستداشتنی اید
خیلی خوشحالم که میشناسمتون... هر دوتون رو...
روناک انقدر ناز هست که بشه تصور کرد چه کوچولوی خوشگلی داشته، تو انقدر مهربون هستی که بشه انتظار داشت در پی پیدا کردن این رفیق عزیز بودی این سالها...
دوست دارم زمانی که گزارشگر میاد و ازت گزارش میگیره، خیلی اتفاقی منم اون حوالی باشم و بگم آقا این زوج کلا دیفالتشون همینه، ذاتا خوشبختن، از بس نازنین هستن...
هیچ هم گیر ندم از کدوم شبکه پخش میشه، چون تو به اندازه کافی سوال پیچش کردی بی نوا رو
تولد روناک عزیزم مبارررررررک
تو خودت ماهی، رفیقی، شفیقی، یه دونه ای و مهربون
ممنون دلی جان
چه کار ِ خوبی
ما اینیم دیگه لری جان :-)
نوشته ات عطر سیب می داد
سیب گلاب
دوست داشتن طعم خنکی دارد، قبول دارم
بوی عطر رازقی میآید
بوی شقایق عاشق
بوی گلهای اقاقی
بوی عشق را حس میکنم محمدحسین
از همینجا
چقدر خوشحالم برای این عشق و مهربانی دلهایتان
خوشبخت باشید و مستدام
روناک عزیزمان را سلام برسانید و بوسه
ممنون مریم خانم گل :-)
چه پست لطیف و دوست داشتنی ای بود !!!
:-)
خوشحالم
نگم که چقـدر عالی بود و پــــر از حس خــوب دیگه!!؟ هــــا!!؟
تولد روناک بانو هم مبارک
شاد باشید و خوش کنار هم انشالله، برای همیـــــشه
دست آخر هم به قول عاطی :گل ل ل ل ل ل ل ل
عالی خودتی رفیق :-)