چهار ساله بودم که خانم جان خیال خودش
را مِن باب حمام بردن من راحت کرد. شک ندارم که دنبال بهانه می گشت تا از
مصیبت عظمای استحمام پسر بچه ای نحس و زبان نفهم -که من باشم- رهایی یابد و چه بهانه ای بهتر
از این که یک روز داخل حمام نمره ی فسقلیه انتهای کوچه ی مهر آن قدر شیطنت کردم تا نا غافل لیز خوردم و سرم به لبه ی سکوی حمام گرفت و خون تمام
راه آب حمام را قرمز کرد. بعد از آن روز خانم جان اعتصاب کرد و بقچه ی حمام
من را زد زیر بغل آقای پدر...
آقای
پدر برای استحمام هم -مثل خیلی کارهای دیگر- مراتب و شئون خاص خودش را
داشت. سنگ پا را ابزاری فانتزی و بی فایده می دانست و در عوض به کیسه و
سفیدآب دلبستگی و علقه ی فراوان داشت. شامپوی تخم مرغی ِ داروگر را معجزه ی
بشر
معاصر بعد از اکتشاف و استخراج گِل سر شور می دانست و لنگ و قطیفه اش را چونان کت و شلوار
دامادی حراست می کرد. حتی لیف حمامش هم با لیف های مرسوم توفیر
داشت. بافتنی نبود، تکه ای پارچه ی
کتانِ لطیف بود که خانم جان به شکل کیسه دور دوزی اش کرده بود.
برای
من اما جالبترین قسمت ماجرای حمام رفتن با آقای پدر زمانی بود که قالب صابون را روی لیف کتان می گذاشت و
پشت و روی لیف را با وسواس به صابون آغشته می کرد و بعد با دهان بادش می
کرد. یادش به خیر، وقتی لیف باد کرده ی انباشته از کف را روی سرم می گذاشت و
فشار می داد به یکباره کل هیکلم زیر کف گم می شد. حس خوبی بود، تصویر
کردنش سخت است، تو گویی به قاعده ی یک حباب یا به حجم کف های سیال روی تنت
سبک شده باشی.
خلاصه این که از تلاش خستگی ناپذیر و البته بی فایده ی آقای پدر برای
سفید کردن رنگ شکلاتی پشت گردنم که محصول کوچه گردی های ظهر های تابستان
بود که بگذریم، حمام رفتن با آقای پدر را دوست داشتم. تا آن روز کذایی...
و این حکایت ادامه دارد
می رم بر می گردم ...(آیکون یه زنبیل گل گلی)
خواهر جان بذار من دکمه ی انتشار پست رو بزنم بعد زنبیل بذار
اااااااااا![](http://www.blogsky.com/images/smileys/028.gif)
احیانا اینجا یه ادامه مطلب نبود ؟؟؟؟؟
پاکش کردم تا شما باشی همون دفعه ی اول خریدتو کامل بکنی
هاااااااااااااااله
قبول نیس
یکی جر زنی کردآ
قرار بود من اول بشم
نشون به این نشون
اینم زنبیلم (~~)
زنبیلت فقط دسته داره، قبول نیست
در ضمن ما یه عذر خواهی به شما بدهکاریم
تعطیلات عید فرصت نشد خدمت برسیم. کلن دو روز بیشتر میهمان شهر شما نبودم
خوب پس حالم خوبه ...
داشتم به خودم شک می کردم ...
آخه خیلی اتفاقی اومدم تو بخش مدیریت و چشمم خورد به وبلاگ هایی که جدید آپ شده بودن ... (بگید خوب)بعد شما رو دیدم و ...(بگید خوب) اومدم دیده واویلا پست ادامه مطلب داره پس احتمالا طولانیه(بگید خوب) ... گفتم پس زنبیلم رو فعلا بذارم و بعد دوباره بیام ادامه اش رو بخونم (دیگه نگید خوب٬ تموم شد)
ادامه اش رو فردا می نویسم، ان شاء الله
شرمنده که پاک شد
بابا من تا رفتم ادامه مطلب رو بخوونم و برگردم کمنت رو گذاشت آ![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
الهی زنبیلت پاره بشه خریدات بریزن رو زمین هاله
بچه ها با هم دوست باشین، همو نفرین نکنید، گیس هم رو نکشید
ئه توام اینجایی داداش جعفری نژاد بی معرفت!!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/035.gif)
خوبی؟
سال نو مبارک
صد سال به این سالا
هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز
روناک جونی ما خوبه؟
عذرت رو می پذیرم به حرمت اون همشهری عزیزم
بهش بگین مریم گفت:قذای بیرم دلم تنگ بیه رای
سلامت باشی مریم جان
بخدا من دختر خوبی ام
این هاله اس که پاش گیر کرده به پام و افتادم زمین سر اول صف
خلاصه که این دو روز عمر رو به دعوا نگذرونید اصش فرد و زوجش می کنیم روزهای زوج تو اول باش، روزهای فرد هم هاله بانو
جمعه هام که تعطیله و وقت استراحت
این رسم پست زدن و پاک کردن همه گیر شده ها!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/042.gif)
جالب بود..... منتظریم ببینیم ادامه ی حکایت چی میشه پیرمرد!
پست سر جاشه رها جان، ادامه مطلبش پاک شده فقط![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
ایشالا فردا حاج خانوووم
وقتایی که دور هم جمع میشویم ، نه از گرانی می گوییم ، نه از مملکت و نه از هیچ درد ِبی درمان ِدیگری ...می نشینیم ساعت ها ماجراهای گرمابه رفتنمان را تعریف می کنیم و ساعت ها شه شه کنان می خندیم.![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/024.gif)
از حق اگر نگذریم ، آن حمام رفتن های قدیم صفایی داشت که این دوش گرفتن های امروزی به پایش نمی رسد...
البته این را هم بگویم که توضیحات ِشما خیلی باکلاس بود. ما گروه سنی ای داریم در جمعمان که وقتی از حمام های قدیم می گوید آدم یاد ِ یک لجنزار ِدخمه می افتد. پای ِ قره قوروت و صابون های یک کیلویی و بخار آب و هیکل های گوشتالو و چه چه میاید وسط ...که در انتها می رسد به یک تپلی ِ سرخ و سفید که بوی گل می دهد
اتفاقن جمع های خانوادگی ما هم خالی از این قسم تعاریف و خاطره بازی ها نیست...
منم یه خاطره بگم؟
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود:
سال ها پیش، خانوم انصاری و آقای انصاری که اون روزها ساکن تهران بودن، دو تا فرزندِ تقریباً هم سن داشتن که از قضا هر دوشون دختر بودن. توی محله شون رسم بر این بود که همه، سرشون به زندگی خودشون باشه و اگه کسی جلوشون مُرد، به یک «آآآآآآخ، بیچاره... خدا رحمتش کنه» بسنده کنن.
یه روزی، آقای انصاری تصمیم می گیره که در یکی از روستاهای کرج، یه خونه باغ بخره و برای مدتی اونجا زندگی کنن... و از قضا، تصمیمش رو هم عملی می کنه.
همین که میرسن به خونه باغشون، می بینن که سبک زندگی مردم اونجا، چقدر با محل سکونت قبلیشون فرق داره! اینجا همه با همدیگه «مال قاتی» هستن!
توی یه روز قشنگ بهاری، خانوم انصاری، طبق معمول، میگرنش عود می کنه و بستری میشه و چند روز از زندگیش رو فقط توی خواب، سپری می کنه.
پیرزن همسایه (دقیقاً شبیه حمیده خیرآبادی بود و با همون رفتار مهربون و مادربزرگانه)، نه تنها حواسش به دو تا دختر کوچولوی این خانوم بود، بلکه این مدتی که بیمار بود، دختراش رو حموم هم می بُرد حتی!
هر وقت با مامان می رفتیم حموم، با ناز و نوازش شُسته می شدیم و با ناز و نوازش تنمون رو با حوله خشک می کرد.
روزی که با خانوم مهربون همسایه (که همه بهش می گفتن: "عزیز") رفتیم حموم، تمام سنگینی و تمام وزنش رو انداخت روی سَر ِ من و خواهرم و دِ بشور! (نه اینکه از روی عمد باشه، کلاً سبک شستشوش، همینجوری بود انگار!)
یه جوری با کیسه من و خواهرمو می شُست که پوست صورتمون یه لایه ش رفت.
با اینحال، انقدر مهربون بود و انقدر محبت می کرد بهمون و انقدر شعر برامون می خوند توی حموم، که ما به خودمون اجازه نمی دادیم گریه کنیم از درد.
وقتی از حموم بیرون اومدیم، صورتمون مثل لبو قرمز شده بود و مامانم وقتی بیدار شد و ما رو اون شکلی دید، از بس خندید، فکر کنم سردردش یادش رفت.
ببین طرف چقدر تو دلش دوست داشته شما رو بسابه...
احتمالا هر دفعه می دیدتون ته دلش می گفته: "مگه یه روز گیرتون نیارم تو حموم"
درود
خاطره حمام عمومی زنانه سعدی شیراز و خوردن کاهو ترشی بعد از حمام و مادر و زن دایی که من و دختر داییم را کشان کشان به آن حمام میبردن را برایم زنده کردید(بس که پوست سرمان را با گل سرشور و پوست تنمان را هم با آن کیسه های خشن و زبر می کندن و بعد از حمام هم چهل تا لباس و روسری و کلاه تنمان می کردن تا سرما نخوریم از حمام فراری بودیم )
ببخشیناااا اما باید اعتراف کنم حتی اگه هفت تیر روی شقیقه ام بذارن هم راضی نیستم کف حموم عمومی چیزی بخورم
با این خاطره نوشتناشون والا!!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
اون گردن شکلاتی رو خوب اومدی من خوب یادمه!!!
از کجا گردن شکلاتیه ما رو یادته شما اونوقت؟!
چه باحال بوده کار بابات...
یادمه مامانم مارو که میبرد حموم برامون میوه میاورد..چون وسطش از حال میرفتیم..قشنگ یه لایه رنگ باز میکردیم انقد کیسه میکشید به پوستمون...دلم یه دونه از اون حموم رفتنا خواست..
می خوای بگم خانم جان یه لیف کتون برات درست کنه فرشته
اما منتظرادامه ی ماجرا از جانب شما هستیم
اصلن خوب نیست که شما خاطره ی حمامی ندارین
بچه ی خوب هفته ای دو بار میره حموم
برای مشکل شما تماشای روزانه ی کلیپ "حسن کچل" رو تجویز می کنم باشد که خاطرات حمامی تان بروز بنمایند
بیت مرتبط:
من و داداشم و بابام و عموم
هفته ای دوبار می ریم حموم
من فقط حمامایی که با خانم جانم می رفتم تو ذهنم مونده.
وقتایی که مامان سرکار بود و خانم جان می بردم حمام و اشکمو در میاورد از بس من بیچاره رو می سابید:((((
یعنی پوستم کنده بود!
یه نظریه وجود داره که میگه اعتقاد آدم ها به معجزه ی لیف با سن و سال اون ها رابطه ی مستقیم داره
بللله
یادم باشه یه بار این کار رو امتحان کنم
فوت کردن تو کیسه رو می گم :))
من فقط یادم میاد آخرش که می شد 6 تا لباس رو با هم می کرد گردنم این مادر گرامی
من هم از اول دیگه اعتصاب نموده باهاش نرفتم دیگه ...
فقط مواظب باش کف نپره بیخ گلوت خونت بیوفته گردنمونااا
خیلی باحال بود
کی بقیه اش رو مینویسید؟
سلام رفیق
فردا، به شرط حیات
اتفاقا چندروز پیش مامانت منو صدا زد در و دیوار حمومو نشونم داد که کلی لکه ی کف صابون به سقف پاشیده بود
گفتم "مگه بابا چکار میکنه که اینجور میشه؟"
کیسه حموم بابارو نشونم داد که از کتون بود والبته قد یه روبالشی بزرگ، گفت: "بابا اینو صابونیش میکنه بعدبا دهان بادش میکنه و فشارش میده"
کلی با عاطفه خندیدیم
آهای عروس خانوم
نبینم با مادر شوهرت می شینی پشت سر پدر شوهرت صفحه می ذاریااا
آخ آخ آخ آخ ،چرا همه ی آدما تو خاطرات حمومشون یه روز کذایی دارن؟![](http://www.blogsky.com/images/smileys/035.gif)
از همونجا از هرچی کف و شامپوی زرد رنگ با بوی شامپوی شبنم بدم میاد.
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ روز کذایی حمام رفتن بنده زمانی بود که در طفولیت میخواستم خفه شم از شدت کف شامپوی شبنمی که مادر ریخته بود رو سرم
من نمی دونم چه اصراری داشتن بزرگترا که علاوه بر رو شویی، تو شویی رو هم جزء برنامه ی استحمام هفتگی بگنجونند؟!
سلامم جان برادر
ایول به آقای پدر با متدهای خاص و مختص به خودشون..
...
خوب ما هم کلی خاطره داریم اونم فک کن با بانوان عجیب و غریب دوران قاجار ....ولی تعریف نمی کنیم بگذار تلافی ادامه مطلب پاک شده دربیاد (آیکون حمایت خاموش و زیر پوستی از بانوی فرز،چابک اول شده) اشاره نامحسوس به هاله جانم
بد جنس نبودی که شما
که اینطور!
ممدقلی جان گردن شما رو که نه، به سن من قد نمیده(حمایت زیر پوستی از بانو شمیم یار) گردن شکلاتی بچه محل ها رو گفتم و ایضا آقا دادشم اون قدیما که البته هنوزم آثارش هست
آهان، از اون جهت
در راستای خاطره گویی دوستان عرض کنم که ما رو عمه جانمون می برد حموم (یه همچین مادر خوشبختی داشتیم ما با خواهر شوئرای گلش) آقا ینی آب 100 درجه و به غایت جوش، به همراه مقادیر فراوان صابون سبز که توی چشای عسلی
خوشگلمون فرو می رفت و چنگ زدن ممتد و مصرانه موها جزو لاینفک حموم های عمه خانوم ود.
اما مملی جان نمیدونم چه سری هست که با این اینترنت خاک بر سر نفتی مخابرات فقط وب شما باز میشه و من به جای بقیه وب ها این جا رو چند بار میخونم پس باید کامنت اضافه هم بذارم)
بنده خدا الان میگه چقد اذیتتون کردم. حالا اینا هیچی...
انگار من در بچگی مقادیری فراوان لپ گلی داشتم که احتمالا بعد از حموم گلی تر می شد. بعد از حمام کردن ما از یک گاز محکم لپ سوراخ کن هم مستفیظ می شدیم ینی هنو خوب یادمه تا گریه نمی کردم ولم نمیکرد که!!!
این بود انشای ما
هرررررررررررررررر
(میدونم که خودم باید برم
خواهش میشه خانووم
توشویی علاوه بر روشویی!!!!
من از همان بچگی پس مازوخیسم داشتم. چون آنقـــــدر دوست داشتم دلاکی که مادربزرگم را میشست مرا هم بشوید و و بسابد و بمالد و بچلاند و .....
به مسخره کردنهای خواهرم و دلسوزیهای مادرم هم هیچ اعتنایی نمیکردم!!
والا چی بگم پروین بانو جان
شما چندسالتونه که کودکیتون مصادف بوده با دوره حمام عمومی؟
هاهاهاها
حموم عمومی؟!
من گفتم "نمره" بهار جان
من تا 7 سالگی حمام نمره ی بیرون می رفتم و فقط یکی دو بار حموم عمومی رفتم
حموم عمومی برای من فقط یاداور نوشابه کوکاهای خنک بعدش، عاشق اون نوشابه ها بودم محمد
ای میچسبید ای میچسبید
یاد و خاطره ی نوشابه کوکاهای بعد از حموم عمومی بخیر
در ضمن من هدیه تورو می خواهم، قرارم شده خاموش عزیز به من تقدیمش کنه، اگه زیادی هم کل کل کنی، میام از روت رد میشم
تو هم نوشابه نارنجی.
واااااااااااااااای عالی بود نوشابه نارنجی های تگری
خاموش جان
هدیه رو بده بره، تا تهدیدش رو عملی نکرده
این مرفهان بی دردو ببین. بعد حموم نوشابه هم بهشون میدادن![](http://www.blogsky.com/images/smileys/030.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/035.gif)
طفلکی پدرجان
این اب 100درجه جوش هم جز لاینفک خاطرات حمام همه هست. چنگ زدن به موها هم ایضن
حالا من هی نمیخام بگم ولی نمیزارین که. همین حرکات شنیع مادرانه باعث شد که بنده از حمام رفتن با مادر استعفا بدم و عر و عور راه بندازم که میخام با بابام برم حموم.از بس پدرها ملایم و مهربان بودند در این زمینه. پدر جان هم اول مارو میشست بعد میگفت اینو بیاین ببرین بعد خودش میرفت حموم
تا اون روز کذایی که همینطور که خودت رو تو حموم میشستی برگشتی و دیدی یه جن پشت سرت واستاده
نوچ
یه چراغتون رو از دست دادین
حالا از کی بپرسم؟!
هاااااااااا چییییییییییه ؟!!! نکنه باز اونور سرتو شکوندی ؟!!!!
اونور سرم هم شکسته، اما نه تو حمام آفو جان
جزیره یکی طلبت
بابا مگه شماها چند سالتونه که خاطرات حمومتون ریشه در حموم عمومی داره؟
با سلام البته...
بابا به خدا حمام نمره هنوزم هست. یکیش تو خیابون منچهری پشت کوچه ی قائد هست. خیلی هم تر و تمیزه... فقط مردونه س
خب حالا که چند کامنت بالاتر را دیدیم، دریافتم که فقط من نبودم که دغدغه ی سن دوستان را داشتم، همی...
آخه سفید مِفید هم بودیم آقای جعفری نژاد.
(اینم عکس اون موقعم:
http://s1.picofile.com/file/7719617204/Photo0454.jpg
).
به قول شما: «شکلاتی» هم نبودیم که خیلی دلش بخواد ما رو بسابه!
وای عالی بود این عکس![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
آدم باورش نمیشه ماها یه روزی اینقدری بودیم
سلام:گل
بینهاااایت منتظر ادامه ی حکایت حمام هستیم:دی
:گل ل ل
سلام عاطی جان
گل ل ل ل
ادامه شو مینویسی یا به پدر بگیم؟؟
تهدید می کنی؟!
سلام
کاش میشد اسم وبلاگتونو تو میراث فرهنگی ثبت کرد .برای من حکم یه بنای باشکوه و اصیل قدیمی رو داره.البته گاهی هم یاد قهرمان لوتی و مشتی فیلمای قبل انقلاب میندازه.دیگه نمی دونم .خودتون هر کدومو دوس دارین انتخاب کنین
ولی بهتون قول می دم میراث فرهنگی هر جا خودم رو ببینه بی برو برگرد جلبم می کنه بس که عتیقه هستم
لطف داری سحر جان
ممنون
لایک به کامنت سحر
ممنون
هیشکی از این مملی خان جان خبری نداره؟ هر کس خبر داره بگه و خانواده ای رو از نگرانی در بیاره(آیکون گوشه چپ روزنامه جام جم صفحه ...)
خو برادر من چرا وعده سر خرمن میدی؟ بیا بنویس دیگه
دوست داشتم اما نشد
بهارهای دنبال هم میگه شما پیرمرد هستن ؟![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
بهارهای دنبال هم راست میگه
******سال نو مبارک******
چه جالب بود و باحال و چقدر
حمام دلچسبی بوده حتما
با تاخیر سال نوتون مبارک
ایشاله درکنار روناک عزیز
سالهای سال وبهاران به
شادی وخوشی سپری
بشه....................
یاحق...
سال نوی شما هم مبارک آوا جان
متشکرم دوست من
یاده حموم رفتنای خودمو عمه افتادم
توضیح میدم عمه محترم دست و پاهامو میگرفت بزور منو میبرد حمام توی حمامم ای بساااااااب
همیشه افقی وارد حموم میشدم
با این که 25سالمه خاطره حموم عمومی زنانه هم دارم که
/\ /\
\/ فیلتر \/
منم میونه ی چندانی با حمام رفتن نداشتم. شاید واسه همین آقای پدر بهم نوشابه نارنجی می داد، به عنوان باج سبیل
یعنی فردای اونروز که پست رو گذاشتی نیومده داداش؟
میاد... تو راهه
حدیث قدسی داریم که هر کی ملتی را منتظر ادامه مطلب بگذارد یهو دیدین سوسک دید و ترسید...
نه که ما منتظر ادامه مطلبیم ها ...نهههه
کاملا خونسردی خودتان را به همین منوال حفظ نموده
بر مواضع خود استوار باقی بمانید
غر زدم چقد..
نشد که بشه... وفای به عهد رو عرض می کنم
عذر تقصیر
عَی باباع
ما شرمنده
ما هم عّــــــــــِی باباع (ستاد حمایت از جزیره)
ما شرمنده
به مریم راد: