ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
+آره می خوام بخرم ، پرسیدم همش چند ؟
8 -تا قوطی باقی مونده ، هر قوطی 1500 تومنه ، میشه ... میشه 12 هزار تومن ...
دستش رو توی
جیبش کرد و اسکناس های مچاله را ازجیبش بیرون آورد ، از بین اسکناس های مچاله 12 هزار تومان شمرد و گذاشت روی جعبه ی واکس
پسرک ، یکی از قوطی ها را برداشت و گفت : " همین یه دونه کار منو راه می
ندازه ، بقیه اش رو هم فردا بفروش و با پولش برای خودت کلاه و شال گردن بخر "
بعد اشاره کرد به چراغ سر چهارراه و ادامه داد : " چراغ قرمز شده ، من دیگه باهاس برم ، تو هم پاشو خودتو برسون به قطار آخر مترو ، پاشو تا دیرت نشده "
این رو گفت و بلند شد . درب قوطی واکس رو باز کرد ، سیاهی صورتش رو تجدید کرد ، تنبکش رو زد زیر بغلش و رفت بین ماشین هایی که پشت چراغ قرمز صف کشیده بودند و شروع کرد به خواندن : " ابراب خودم سامبولی بلیکم ، ابراب خودم سرتو بالا کن ... "
فقط زخم است که درد را می شناسد ...
سلام دوست خوبم
بسیار سپاسگزارم از آثار زیبای شما .
ممنون دوست عزیز
لطف دارید ...
فعلن سلامو داشته باش تا بعد از خوندن پستت بیام نظرمو بگم
علیک سلام خواهر
عصر زمستانیه آخر هفته تون به خیررررر
گریه نکنیا ... فیلم هندی که نیست
داستانه ... اصن می خوای آخر داستان به هر کدوم 20 میلیون بدم پولدار شن حالشو ببرن ؟! هان ؟ می خوای ؟
چه خوب. میگم کاشکی عوض کردن سرنوشت ادما به همین راحتی بود
کاش می شد ...
کاش این مرام ها و معرفت ها همیشه در وجود ما باقی بمونه ....
کاش زود زود روزی برسه که هیچ کسی کنج هیچ دیواری کز نکنه و نلرزه ..
کاش زود زود روزی برسه که ....
کاش این داستان ها یه روز به آخر برسه ...
بعید می دونم این داستان ها تموم شدنی باشن ... چون اونقت دنیای آدم ها زیادی خوب می شه و اساسن از روز ازل قرار نبوده دنیا زیاد جای خوبی باشه
نه آنهایی که به یک زبان مشترک صحبت می کنند
بلکه آنهایی که یک احساس مشترک را با هم تقسیم می کنند
یکدیگر را درک میکنند
و فقط همین ها حرف هم را می فهمند ...
سلام
خواندم و سرما پنجه انداخت بیخ گلویم.
خواندم و گفتم: ایکاش بخرد، همه اش را هم بخرد...
خواندم و گفتم: ایول به معرفتت لوطی
خواندم و گفتم: پاشو، الان است که قطار آخر برود، پاشو...
.
.
.
خواندم و این بار کلاه برداشتم از سر برای این قلم...
ای بابا ... نفرمایید بانو ، باورمان می شود هااا
سلاممم محمد عزیز
خوبی جان برادر؟..
من که دائم فک می کنم ..نمیدونم بالاخره کی کفه این ترازو برابر میشه؟؟1!
با همه تلخیش یه حس زیر پوستی دوست داشتنی داشت که آدم رو یه ذره امیدوار میکنه انگار...
سلام فاطمه جان
اساسن اختراع ترازو دلیل اصلی اش نا برابریست . تعادل بهانه است ...
خوبی خواهر جان ؟ با برف و سرما چه می کنید بانو ؟
توی دلم صدای بارون پیچید...
یه لحظه که گفت همش چند؟ فک کردم نفسش از جای گرم در میاد ولی وقتی اسکناسای مچاله رو شمرد...
کی بود می گفت وقتی داری و میبخشی هنر نکردی هنر اینه خودت نیاز داشته باشی ولی ببخشی...
صدای بارون نیست ، صدای آبه ، صدای آب توی دل دریاییت ...
هر کی گفته راست گفته ...
ایول..جمله بسی بسیار فیلسوفانه ای بود...اوهوم
مگه شما برف ندارین؟تهران برف نیومده مگه؟ (آیکون بی خبر از همه جا )..برف جانانه ای بود جای شما خالی
حالا از اسکیت برد میترسی بیا بریم برف بازی
من و جمله ی فیلسوفانه ؟!! مسقره می کنی منو ؟!!
خوشی هایتان مستدام آبجی خانم
سلام
من هستم ولی خدائیش دارم یخ میزنم اگه تونستم بخونم نظراتم رو میگم
ای بابا ... خو چه کاریه رفیق ؟
سلام
بسیار زیبا بود.همین.
سلام
ممنون
همین :-)
آخه برادر من چرا همچین میکنی؟
نمیگین اینجا یه سری آدم اشک و مشک و اینا... ر میشه؟؟؟
خدایی اشک ندارم وگرنه گریه میکردم (به لطف دوستان محترم مون اشکام تمومیده و ما الان قطره اشک مصنوعی میزنیم به بدن!!!)
نوووووش ...
الهی ی ی ی خیلی قشنگ بود مخصوصا آخرش. من خیلی با آدما همدردی می کنم ولی هیچوقت پایان دلچسب اینطوری نداره ینی از کار خودم راضی نیستم نمی تونم واقعا یه کمک خوب بهشون بکنم اینقدررر دودوتا چارتا می کنم تا از فرصتشو از دست بدم مث همین دفه که از خونه میومدم یه دختر کنارم نشسته بود که تقریبا از خونه بریده بود و داشت میومد یه شهر غریب واسه کار و زندگی و من هیچکاری واسش نکردم...
نصیحت نیستا ...
اما بالاخره از یه جایی باید شروع کرد دیگه :-)
راستی برگشتتون خیلی خوشحالم کرد مرسی واقعا
لطف دارید
ممنون از شما
دیدی بعضی از آدما انقد پیش خودشون و خدای خودشون سر بلندن که هیچ دردی واسه شون درد نیست...
یادم به علیرضا افتاد...علیرضای کوچک سر پل گیشا که هر بار که بهش برسی میگه برام بستنی می خری؟ پولش رو هم درمیاره بهت می ده.... و همونطوری که داره به پایین پل اشاره می کنه میگه بابا و داداشم گفتن از اینجا تکون نخور.....
آآآآآخ اگر دردم یکی بودی چه بودی...
خیییعععلی قشنگ بود... می خوام اینو نگم ... میگم تکراریه اما خب قشنگه دیگه :)
آره دیدم ... دیدم و حسرت خوردم
لطف دازید
دوازده هزار تومن میتونه ادمایی رو شاد کنه . سر خیلی هارو بالا ببره . ولی بعضیا هستن که دوازده میلیاردم شادشون نمی کنه و شاید چشمشون به اون شادی دوازده هزار تومنی باشه
خب قوانین دنیای ما آدم ها یه مقدار پیچیده هستن ...
اومدم بگم خوشحالم که جوانمردی نمرده رفیق
تو اوضاعی که هرکی به فکر خودشه
یکی پیدا میشه که نه از سر شکم پر و جیب پر پولش بلکه به خاطر انسانیت و همدردی و جونمردی به یکی کمک میکنه
دمت گرم رفیق
دم شما هم ...
من بازم عنوانشو یادم رفت بخونم برا همین برگشتم!!!
سیاهی صورتش... روسفیدی پیش دلش...
کاش دنیا از این آدمها بیشتر داشت. کاش.....
کاش ...
سلام چند روزه از بابک اسحاقی خبری نیست شما خبر داری؟
دوران نقاهت رو طی می کنند ان شاء الله به زودی آفتابی خواهند شد شیخ ما ...
تا آخر داستان متعجب بودم از پارادوکس سواره و پیاده ای که در سریال ها و افسانه ها مثل شاهزاده و گدا دیگر آنقدر کلیشه شده که آدم بالا می آورد! بعد یهو دیدم نه! داستان پیاده و پیاده است که حال هم را می فهمند..............
فوق العاده بود فراگیان عزیز:)
فوق العاده خودتی دل مخملیه مهربون ...
راستش من نمی تونم از اون نظرای قشنگ سارا و باغبان بذارم.
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که زیبا بود. خیلی زیاد.
بله ، شما صرفا تخصصتون در زمینه ی نوشتن پست های قشنگه ...
ممنون خورشید جان
درود
این یک بار کارش راه افتاد و پول واکساشو در اورد و تونست خودشو به موقع برسونه خونه با پول ...
ولی دفعه ها بعدی چی ...
کاش میشد نکبت و بدبختی از زندگی همه ی کودکان سرزمینم رخت ببنده ...
پاینده باشید .
سلام به شما
سخت است و اگر بگویم شدنیست احتمالا از سوی وجدانم محکوم به خوش بینی مطلق خواهم شد لذا صرفا به امیدواری بسنده می کنم
خوش آمدید
داشتم می خوندم و فکر می کردم که این داستان تکراریه. بازهم یه مرفه بی درد پیدا شده و برای ارضای حس کمک به همنوعش یا برای سرفرازی پیش وجدانش میخواد با دوازده هزار تومن سر زمین و زمان منت بذاره که یدفعه رسیدم به ته داستان و دیدم ای دل غافل این کمک نبود از خود گذشتگی بود.
دمت گرم رفیق خیلی خوب نوشتی
نفست گرم بهار جان ...
خیلی زیبا و غم انگیز بود
کاشکی همه آدما همینقددر دوستی و معرفت تو وجودشون داشتند.
داستان های دیگه ای هم که گذاشته بودی خیلی قشنگ بود .
همیشه موفق باشی
در پناه حق
ممنون از شما دوست عزیزم
امیدوارم روزی برسد که لااقل بتوان به آدم ها امید بست ...
الهی ...
نبینم بغض کرده باشی رفیق ...
منم با ۲۰ میلیون به هر نفر موافقم
حتی حاضرم ۲۰ میلیونش رو خودم بدم
به سلامتی با آقای همسر گنج پیدا کردین ؟
10 میلیون بده خودم ، داستان رو جوری عوض می کنم که هر دو تاشون با CLS برن خونه هاشون