همه که نه ، اما - بی شک - جمع کثیری از انسان های موفق آن هایی هستند که در طول زندگیشان آموخته اند چگونه تهدیدهای دنیای پیرامونشان را تبدیل به فرصت های طلایی نمایند .
باید یک مرد متاهل باشید تا به این واقعیت که غیبت موقت " خانم خانه " از آن دست تهدیدهایی است که به صورت بالقوه قابلیت تبدیل شدن به یک " فرصت " ایده آل را دارد ، ایمان بیاورید . قبل از هر حرف دیگری از تمامی همجنسانم که بعد از خواندن جمله ی قبل ، بی درنگ ، " فرصت " را تعبیر نمودند به امور سخیف و شرم آوری چون شلخته گی افسار گسیخته در منزل ، تعلیق موقت قانون منع استعمال دخانیات در منزل و آسائیدن با اشراف کامل به این مساله که در شرایط کنونی دیوارهای خانه تنها منابع مستعد تولید اصوات مزاحم می باشند ! اعلان برائت نموده و این عزیزان را توصیه می کنم به تقوای الهی ...
" فیلم دیدن " با حق انحصاری انتخاب فیلم و بدون کوچکترین واهمه از اختلاف عقیده در مورد محتوی و ساختار و بازی های بازیگران و چه و چه یک نمونه ی شایان ذکر از فرصت هاییست که به صورت بالقوه در دل تهدیدهایی که در کمین " یک مرد به دور از همسر " نشسته اند مستتر است
***
ذاتا آدم فرصت سوزی هستم ، این را من و زندگی بارها به هم ثابت کرده ایم . دیشب یکی از نمونه های بارز فرصت سوزی من بود . احتمالا بهترین فرصت برای این که در نبود روناک عطش کهنه ی دیدن چندین باره ی " همشهری کین " و " در بار انداز " و سه گانه ی درخشان کیشلوفسکی " آبی ، سفید ، قرمز " را فرو نشانم . البته نا گفته پیداست که با خواندن سطور بالا به احتمال فراوان بوی سوختن این فرصت به مشام مبارکتان رسیده است .
همه ی این ها را گفتم تا برسم به این جا که : دیشب نا خواسته ، بدون هیچ طرح و نقشه ی قبلی و تقریبا در کمال بی میلی نظاره گر " کلاه پهلوی " بودم . قسمت اول را دیده بودم ، صرفا به دلیل علاقه ی وصف ناشدنی ام به قطب الدین صادقی و خاطره ی خوشی که از برخی سکانس های قابل تحسین " کیف انگلیسی " در ذهن داشتم . درست یا غلط ، همان قسمت اول کافی بود تا فهمم شود حقیر به دلایل پیچیده از دایره ی بینندگان این مجموعه به در هستم مثلا یکی از دلایل این که بعید می دانم بعد از چادر سر کردن چندان ظاهر قابل تحملی داشته باشم !
از تمام این حرف ها که بگذریم دیشب بعد از اتمام سریال یک سوال شدید ذهنم را مشغول خود کرد . این که چطور می شود در سیمای یک مملکت به بهانه های مختلف ساز و ادوات موسیقی را پشت گلدان و مخده استتار کنند و از نشان دادنش طفره بروند اما در سریالی که به زعم خیلی ها فاخر است و آموزنده ، به کرات بساط منقل و وافور و نگاری را - در حال نواختن - به تصویر بکشند و با دیالوگ های زیر پوستی آن چنانی به توصیف فوایدش بپردازند . چطور آیا ؟!
پی نوشت : انگیزه ی نگاشتن این پست به شدت " فرهنگیست " ... به جان بچه ام