ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
از دیروز نوشتن برای امروز کمی هوش و حواس می خواهد و ذره ای حال و حوصله ، از امروز نوشتن برای امروز فقط حال و حوصله می خواهد ، اما از امروز نوشتن برای فردا علاوه بر حوصله " جسارت " می خواهد ، به اندازه ی گفتن از خودت برای شخصی که تا به حال ندیده ای ، به اندازه ی دست انداختن گردن کسی که هیچ ربطی به او نداری ، به اندازه ی پا گذاشتن در حریمی که هنوز از آن تو نیست ، " جسارت " می خواهد .
آری ، برای حرف زدن با فردای خودت باید خیلی جسارت داشته باشی ، تفاوتی نمی کند این فردا ، 10 روز دیگر باشد ، 10 ماه دیگر یا شاید 10 سال دیگر ، باید جسارت داشته باشی و زل بزنی در چشمان فردای خودت و بگویی :
سلام ؛
خوبی ؟ سازی ان شاءالله ؟
روزگار همانی شد که بارها کروکی اش را برای خودت کشیده بودی ؟
هنوز صبح تا شب با Server و Client سر و کله می زنی ؟ هنوز مشغولی به رفع و رجوع گندکاری های کامپیوتری یک مشت ... ؟
هنوز مجبوری هر روز صبح سلام و احوال پرسی توام با عشوه خرکی های خانم " جیم " را تحمل کنی و مذبوحانه وانمود کنی که از دیدارشان خرسندی ؟
هنوز شمارش موهای سفید اطراف شقیقه ات را داری ؟ گرچه به گمانم یواش یواش باید شروع کنی به شمردن آنهایی که تک و توک سیاه مانده اند ... نه ؟!
هنوز رانندگی در خیابان های تهران برایت سخت ترین کار دنیاست ؟
هنوزدلت قنج می زند برای عصرهای تابستان و خیابان گردی با روناک ؟
بچه دار شدی ؟ هنوز فکر می کنی " فرزند کمتر زندگی بهتر " شعار مزخرفی است ؟
هنوز دلت شور ریه های بابا مصطفی رو می زنه ؟ هنوز معتقدی آبگوشت های " مادر بزرگه " خوشمزه ترین معجون ساخته ی دست بشره ؟
راستی بالاخره "مادر خانومی" تو کار با کامپیوتر حرفه ای شد ؟ " آقای پدر " زمین دماوند رو اونطوری که دلش می خواست ساخت ؟ هنوز دلت ضعف می ره واسه خواهره و به روی خودت نمی یاری ؟ هنوز خاله فخری تنها کسیه که " مهندس " گفتنش به دلت می چسبه ؟
" هنوز بزرگترین آرزوت اینه که برگردی به 10 سال پیش ؟ "
پی نوشت 1 : روزی جواب تمام این هنوزها را ، جواب تمام این سوالات را به خودم می دهم ، به شرط حیات البته
پی نوشت 2 : به گمانم چند سال پیش بود که علیرضا مجیدی در 1پزشک سایتی را معرفی کرده بود برای ثبت "نامه های به آینده" ، چند روز پیش هم سین بانو ی عزیز در یکی از پست هایش به این سایت اشاره کرده بود و نوشته بود از نامه ای که به آینده اش نوشته ... ایده ی جالبی است و قابلیت تبدیل شدن به یک بازی وبلاگی دلی ( به قول محسن خان باقرلو ) را دارد ، پس بسم الله ...
با خوندنش گریه کردم نمی دونم چرا
آخه چرااااااااااااا؟ ( با لحن مادر بزرگه بخون ، وقتی نگرانه )
من می دونم چرا اما جدی نگیر می گذره ...
فکر کردن به آینده همیشه جز ترس هیچی برام نداشته. من حتی یک خط هم نمی تونم به بهار آینده بنویسم. اگه دست من بود زمان رو اگه نمی تونستم متوقف کنم سرعتش رو به حداقل ممکن می رسوندم که حالا حالاها به فرداها نرسم.
فکر شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را..
چقدر دوست دارم این تیکه شعرهای آخر کامنتات رو ...
اون بالایی من بودم. چه جالب که بدون نام هم ارسال میشه. جل الخالق!
این ها همه از قدرت بلاگ اسکای است که جهانی را انگشت به دهان خود نموده است ( با لحن حیاتی خوانده شود لطفا )
من به آیندم فکر می کنم...خیلی زیاد...خیلی!
اما نه که جسارت فریاد زدنش رو نداشته باشم...دلم می خواد تا محقق شدنش تو دل خودم و نزدیکانم که بهم محرم هستن بمونه...به قول مامان نه توش نیاد
ما نا محرم شدیم دیگه ؟!!! باشه ، دارم برات ...
به نظر شما روناک جان چرا گریه کرد؟
نظر شما در این باره چیه دوست عزیز
با هم دعوا کردین؟
نه ... سوال بعدی
حرفتون شده؟
نه ... خیلی وقته فیضش نصیبمون نشده ... سوال بعدی
روناک جان به من بگو من مثه خواهرتم
روناک راس می گه اینقدر خواهر با نمکیه
دل و جرات میخواد این کار...
شمام که شجاااااااااااااع
خوب من دوست دارم بدونم که جنابعالی چیکار کردی که بنده ی خدا با دیدن دست خط تون هم گریه میکنه
کاری نکردم بابا
روزی 2 بار فلکش می کنم ، از خونه که میام بیرون درو روش قفل می کنم ، در ضمن تصمیم گرفتم سرش هوو بیارم اونم 2 تااااا
کاریش ندارم که
اصلا به من چه من که فضول نیستم حتما داشته پیاز رنده میکرده
معلومه زیاد پیاز پوست می کنیااااااا
خوب از فضولی تو کار مردم که بگذریم
به نظر بنده ایده ی خوبیه. جوگیریات هم یه پست تو این مایه ها داشت(اون برگه تقویم رو میگم)
اما مگه من فضولم که بخوام بدونم 10 سال دیگه به چی فکر میکنم یا نمیکنم یا اصلا زندم یا مرده؟
بعدشم یه پست بذارم اشک ملت رو در بیارم
ان شاء الله که زنده ای درکنار آقای همسر و اون جاری دوست داشتنیت
ابجی na30be جان از اونجای متن که نوشته (هنوز شمارش موهای سفید اطراف شقیقه ات را داری ؟ گرچه به گمانم یواش یواش باید شروع کنی به شمردن آنهایی که تک و توک سیاه مانده اند ... نه ؟!) اشکم دراومد.
سلام دوس جون
چه خوب شد اومدی توضیح دادی داشتم میمردم از فضولی
سفید شدن موی مردها ارثیه عزیزم هیچ ربطی به پیر شدن و غصه خوردن نداره
اگه ریششون سفید بشه ینی پیر شدن و زنشون غصه شون داده و اینا آره
یعنی همه ی ریش سفیدای محل یه زن نا اهل داشتن ؟!!!
در ضمن سفیدی موهای من اصلن هم ارثی نیست ( آیکن حرف مفت )
سلام...
همچین نامه ای نوشتم...خیلی وقت پیش...منتظرم به دستم برسه...
یادمه موقع نوشتنش...زیر و رو شدم.
منم شدم ، زیر و رو رو عرض می کنم
منم اشک تو چشمام جمع شد موقع خوندن نامه تون مخصوصا اونجایی که گفتین هنوز هم بزرگترین آرزوت اینه که به۱۰ سال پیش برگردی؟
آقای جعفری نژاد نامه نوشتن به آینده شده کار هرروزم! هرروز میرم و یه نامه به خود آینده م مینویسم.
کاری که راضیت می کنه ، کاری که آرومت می کنه رو اگه ساعتی یه بار هم انجا بدی بازم کمه
فقط بالا غیرتا حواست باشه هاست سایت رو پر نکنی از ایمیلای خودت بعد دیگه نتونه به بقیه ی خلق الله سرویس بده
همزاد پنداری با روناک جان
تواااااااام ؟
درود
من کار به این حرفا ندارم
منتظر جواب اون مذاکره هستم..
inja bazi konim ya to vebemon?
khonat shode inja?
raje be on mozoo...bishtar tozih midi lotfan? badam nemiyad ba shomaha ghalam bezanam. ama to lotfet kheili ziyade ...man faghat minevisam vali na kheili khob ...shomaha lotf mikonin mikhonin.
تو یکی رو که خیییییییییلی دوست دارم تو این بازی شرکت کنی
دوست دارم ببینم چی می خوای به آینده ات بگی ( آیکن یه آدم فضول که دهنش باز مونده )
اینقدر بدم میاد از تعاااااااارف ، ایششششش
سلام
اره قبول دارم جسارت میخاد. من هم جسارتشو داشتم ولی چون خیلی ضایع شدم دیگه حس خوبی ندارم نسبت بهش. البته این دلیل نمیشه که این بازی رو انجام ندما چون خوشم میاد از این برنامه ریزی ها برای اینده ولی همونقدر که از برنامه ریزی و حرف زدن در مورداینده خوشم میاد،ده برابرش از ضایع شدن بعدش بدم میاد
من فکر می کردم یه جزیره فقط در حال خریدن رژ لب ممکنه ضایع بشه ولا غیر
به نظرِ خودت بهتر نبود لینک اون پست و میزاشتی؟
نه جانِ ما بهتر نبود؟ نه خب بگو دیگه. 
الان من دیگه ترجیح میدم سکوت کنم و اینجا رو ترک کنم و چیزی به نویسنده نگم
ننوشتم چون دوست داشتم یه سر به وبلاگ " سین بانو " بزنید ...
حیفه قلم ساده و بی رودروایسیش کم خونده بشه
مگه من چمه؟
بگو چت نیست
چه جالب. وقتی میخاستم میل بنویسم نمیدونستم چی بنویسم.حالا که نوشتم میبینم چقدر خودمو دوس دارم. آخییییییییییییییییییییییییییییییی
خوشحالم که نوشتی ...
ما هم احساساتی،حساس!(أه أه)
اینجانب سپیده در حالِ زر زر کردن!
دور از جون
سلام کاکا
راسش رو بخوای مو هم مدتها پیش یه نامه سی خوم نوشتم. ولی هنوز به دستم نرسیده.
امون از ای اداره ی پست هعی!
نکنه آدرس یادت رفته آبجی خانوم
مارو دعوت کن به بازی ..شایدم نوشتیم...
دلگیرانه نیست..
شما دلگیرانه نوشتی گریه بچه رو درآوردی..
والا انقدر که شما فس فس می کنید.. 10سال دیگه هم ما خاله نشیم
سلام
فس فس نمی کنم بچه " آقای پدر " می خواد که بنده فعلا مختصاتش رو ندارم
از همین تریبون رسما دعوتتون می کنم به شرکت نمودن در این بازی عمه الی جان ( یا شاید خاله الی جان )
دفعه ی اخرت باشه که اون ضایع شدن رو به روم بیاریااااااااااااااااااااااااا
(ایکون لب چیندن بچه
.خداییش دفت کردین چه باحال لب میچینن بعد فرت میزنن زیر گریه. خیلی حال میده به این روز بندازیشون:دی)


اصلنم میرم واسه عیدم میخرم
دروغ کفتم ،نمیرم،پول ندارم
آخ جون ما قراره خاله یا عمه مجازی بشیم؟
وااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونین وقتی شنیدم چقدر خوشحال شم. روناک جون مبارک باشه. خب شنیدم اسمش رو هم انتخاب کردین؟!قربونش بره خاله -عمه
ایکون ی شایعه ساز حرفه ای
بیشین بچه شلوغ نکن
ببینم دستی دستی بدبختمون می کنی
اسمش رو خیلی وقته انتخاب کردیم
" حسنی " چه دختر باشه چه پسر
اااااااااااااااااَ بابا آنلاینا
عجب سرعتی
حالا هی این نصیب جان میگه سرعت پایینه. دیگه از این بالاتر
ببخشیدا خیر سرمون admin شبکه ایم
2 مگ پهنای باند زیر دستمون می خواستی سرعت هم نداشته باشه ؟
چه جلافتااااا
ببین من هم دعا میکنم بچه تون بشه شبیه اون بچه هایی که عکسشونو گذاشتم تو وبم. پسرتون بشه شبیه اون پسر چش ابیه که ادم میخاد بخورتش،البته خب برای تحقق این ارزو باید دعا کنم به باباش نره و به مامانش بره. ارهههههههههه ایجوری خوب میشه
(ایکون یه انتقام گیرنده
من که عمرن حریف تو نمی شم امیدوارم عمو اٌسکاری بیاد برردت از دست راحت شم ( آیکن تخت سینه کوبیدن و ناله نفرین کردن )
ایش چه قپی میاد .من خودم نامحدود گرفتم اون هم غیرقانونی
ولی خداییش برام سوال پیش اومد وقتی گفت نامحدود،بش گفتم مگه حجمه؟بعد دیگه یه نیگاهی کرد که دیگه روم نشد سوالی بپرسم.
اینجا رو ندیده بودم
همین الان از کامنت های بابک متوجه لینک وبلاگت شدم و اومدم و پست ها رو خوندم ( با تاخیر البته )
توی وبلاگ خودمون بازی کنیم؟ یا برای شما بفرستیم نامه آینده رو؟
در ضمن فدای اون دل نازک روناک خانم...
سلام
خوش آمدی خانم
توی وبلاگ خودتون اگه مایلید البته
بیخود نیست که می گن " زن ها فرشته اند " ، این جمله رو من و بابک اسحاقی خوب می فهمیم خووووووووووووووووب
خب باشه : من چم نیست؟
بد اصفهونی نیستی که هستی ...
شب ولنتاین نمی شینی پای نت که میشینی
الاغ درونت به اون کفشدوزکه force نمی کنه که می کنه
با ابزار تهدید و ارعاب مثه اون بوم غلتونه ملت رو تهدید نمی کنی که می کنی
با همه ی این محسنات استاد دانشگاه هم که هستی دیگه چی بگم هان دیگه چی بگم من
یکی جلو این اقای بلاگر رو بگیره. رسمن مارو برد زیر تریلی. ممدقلی اوج نگیر
اگه از یکی منظورت روناکه باید عرض کنم تشریف بردن استخر تو این سیاه زمستونی
حالا اوج می گیرم ببینم کی می خواد جلومو بگیره ( آیکن یه بچه پر روی لج دربیار )
ولی اینا باعث نمیشه که گریه ام نگیره ها
گریه کنی گریه می کنمااااااااااااا
شوخی هم ندارم
شوخی نداری؟ جدی؟ پس چی داری؟؟؟/ یعنی این همه وقت گولم زده بودی؟ شوخی نداری؟؟؟؟ ای داد ای هوار ای بیداد
جیغ نزن جان ممد قلی ، شکر خوردم بابا جیغ نزن ، آبرو داریم تو این گذر بابا
بدبختی اینه که منم نظرت رو نفهمیدم
ما کی عمه میشویم آیا؟
اصش به نظر شوما که فهمیده و با کمالاتی به من میاد بابا بشم ؟!!
خیلی زوده مریمی ، خیلی چیزا کم دارم واسه " آقای پدر " شدن
من ولی برای عمه شدن کاملم ها. خلاصه خواستم امادگی خودم رو اعلام کنم
ممنون از حمایت بی شائبه ی شما
نه تورو خدا من دیگه حوصله منت کشی ندارم
تیکه انداختی دیگه ؟
شما عزیزی گلی خانم ، بدون منت کشی
نوشته شما زیر و رو کرد...احوالات ابری این روزهام رو...
منم با این جمله " هنوز بزرگترین آرزوت اینه که برگردی به 10 سال پیش ؟ " گریه ام گرفت....
گاهی که دست نوشته های سابقم رو اتفاقی پیدا میکنم... خیلی میرم توفکر....
گاهی هم نوشته ام برای آینده...هرچند نه به این سبک و سیاق....
بازی وبلاگی دلی جالبی میشه...
ولی فکر کنم قبلش باید تمرین کنم!
اگه قراره دلی باشه باید بدون تمرین باشه
وااااااای ِ من ، شما چقدر ماشالا هزار ماشالا پست نوشتی توی این چند روز ، اول اونها رو خوندم
درباره آینده حتی فکر کردن سخته دیگه چه برسه به نامه نوشتن . ولی جالبه ها ، خاصیت مکتوب بودن اینه که بعد چندسال میبینیم چی به چی بود !
یعنی می خواین بگین پر حرفم بانو ؟! ( مزاح می کنم )
دقیقا خاصیتش همینه که فرمودین
من کتابی را برای آینده ام نوشته ام.
از بچگیات چیزی ننوشتی مجتبی جان
من عکس خاهرزاده ی روناک جون میقهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه



اگه عکسشو برام نیاری قول میدم بترکونم وبتو. حالادیگه انتخاب با خودته
درضمن واقعا متوجه نشدین من تو کامنت قبلیم سوال پرسیدم؟
الان آپلود می کنم عکسشو لینکش رو برات می فرستم
الان که گفتی سوال پرسیدی دوباره خوندم اما متوجه سوالت نشدم میشه بگی سوالت چیه دقیقا ؟
پهنای باند که نا محدود نمیشه مطمئنا مگه اینکه منظورش از نا محدود ترافیک ماهانه باشه
ایده خوبی ست. اگر مشغله های فکری این روزهایم کمی اجازه داد می نویسم حرف های در گوشی ام را با آینده .
من هم بازی؟؟؟
شما هم بازی ، با کمال افتخار
سلام مهندس...
بوس:))
خونه نو هم مبارک
ببین که اومده اینجااااااااااااااااااااااااا
کجایی تو رفییییییییییییییییییییییییییییق
خیال کردی ... غول رو شکستی یهو غیبت زد ، نمی گی دل یه مشت درب و داغون برات تنگ می شه ؟
خیییییییلی خوشحالمون کردی قربان ، خیییییییییییییییییییییییییییییلی
سلاملکن!
خوش به حالت که بزرگترین آرزوت اینه که بر گردی به ده سال پیش ....به خودم که فکر میکنم می بینم تا حالا همچین آرزویی نداشتم ...
ینی چه خلعی باعث این شده که من تا حالا همچین آرزویی نداشتم؟!!!
امیدوارم تا دنیا دنیاس هممه ی آرزو هاتون براورده بشه..
هیشکی جان این اسمش خلع ( البته خلاء ) نیست
آرزوها همیشه برای پر کردن خلع های زندگی نیستن ، بعضی وقت ها محصول بلند پروازی های آدم هستن ، بلند پروازی همیشه که بد نیست
ممنون از مهربونی ات
بزرگترین آرزوم اینه که برگردم به دوسال پیش...کاش میشد...کاش...
آینده....آدم دلش میگیره بهش فکر میکنه ها...
چند وقت پیش که از بچهها خواسته بودم بیان و ایده بدن برای بازی...چند نفری این پیشنهاد رو دادن...که تصوری از آینده امون رو بنویسیم...
فکر خوبیه...مینویسیم...
بعضی آرزوها رو محال بودنش شیرین می کنه ...
بالاخره عکس برادرزاده ی روناک جان رویت شد
حالا فهمیدی چرا می گم این بچه با زبونش مشکل داره ؟
چقدر دلم گرفت... خیلی بد دلم گرفت...
راستش یاد یکی از پستهام افتادم... که از ۱۰ سال پیش نوشته بودم... سوالی نیست برای ۱۰ سال اینده... شاید اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که من هنوز زنده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ان شاءالله که زنده ای
خیلی زوده برای فکر کردن به این چیزا رفیق