ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
حکایت جهنم ایرانی ها را که شنیده اید ؟ اگر نشنیده اید دعا می کنم تشریف مبارکتان را ببرید و با چشمان خود این " نشنیده " را ببینید ، چرا که فکر می کنم خالی از لطف نباشد .
الغرض ؛
داستان من و سَر در - به گمانم فرنگی ها " Header " می نامندش - این خانه ی وبلاگی هم شده حکایت جهنم ایرانی ها . دو سه روزی را که در پی ابتیاع دوربین دیجیتال بودم به جهت ثبت تصویری که خیر سرم قرار است در طراحی Header مورد استفاده قرار دهم ، که صد البته نقدینگی اش فراهم نشد و طبق معمول همیشه که کم و کسری هایم را از خانه ی پدری جفت و جور می کنم دوربین " آقای پدر " را قرض کردم . پر واضح است که دوربین عکاسی بدون عکاس به زنبور بی عسل ماند ( یا چیزی شبیه این ) ... جهت امر خطیر عکاسی هم دست به دامن روناک شدم و پس از مقادیری زبان بازی و وعده و وعید ( اینکه در مورد بانوان نمی توان از واژه ی مانوس و پر مغز " باج سبیل " استفاده کرد بی گمان یکی از کاستی های ریشه دار زبان و ادبیات پارسی است ) رضایت ایشان را هم من باب قبول سِمَت " عکاس باشی " جلب نمودم .
از عکس و عکاس که بگذریم قصه ی فتوشاپ و کاربردهای دهان پر کن این نرم افزار جادویی برای این حقیر بیشتر شبیه قصه ی همان سگ تازی است که درست هنگامه ی شکار تنگش می گیرد ، بدون اغراق فتوشاپ از هر 10 دفعه 7 دفعه اش را به بهانه های مختلف اعم از Expire شدن نرم افزار و پاک شدن Action ها و ... دستم را داخل پوست گردو گذاشته است .
مخلص کلام اینکه ، این روزها مشغله ی کاری اجازه ی سر و کله زدن با این نرم افزار زبان نفهم را اصلا و ابدا نمی دهد ، در نتیجه لابد شدم که فعلا به همین ریخت و قیافه ی نیم دار وبلاگ رضایت دهم و آذین بستن اینجا را بگذارم برای زمان مقتضی . با این شرایط ان شاء الله ، به شرط حیات ، فردا شب حوالی همین ساعت 10 اولین پست رسمی این خانه را رو نمایی می کنم ، فعلا همین ...
ایا اول گشتیم؟
بله
سوال بعدی لطفا
لذا ما فردا داریم به یک سفر کوتاه برون استانی می رویم. اگر بازگشتی در کار بود منتظر اولین پست رسمی می باشیم
بر می گردی ان شاءالله
سفر به خیر
سلام...
انشاالله...
من خراب نظراتی هستم که ساعت 00.00 ثبت می کنی
خب به سلامتی.
سلامت باشی خانم
فرداشب حوالی ساعت ۱۰ یعنی کی؟ نگذشته؟
دقیقا یعنی ساعت 22 مورخ 18 بهمن 1390
نه خیر خانوم نگذشته
سلام آقای بلاگر عزیز
خانه ی نو مبارک
هر جا که باشی و هر جا که بنویسی ما کماکان دوست ات داریم و شما هم از دست کامنت های ما در امان نخواهی ماند :)
شما لطف دارید به بنده
ما همینطوری هم با همین ریخت هدر و همین قالب قلم شما رو قبول داریم جناب جعفری نژاد
و البته کماکان منتظریم
به زودی انتظارت به پایان می رسد رفیق
در ضمن الان متوجه شدم که لینک دوستان رو بر اساس حروف الفبا مرتب کردید
تبریک که هنوز ترتیب حروف الفبای فارسی رو بلدید این یک شساهکار به حساب میاد
من کلا سعی می کنم دروس رو عمیق و ریشه ای یاد بگیرم
شساهکار = شاهکار
کللن من اول ارسال رو میزنم بعد چک میکنم ببینم درست نوشتم
فردا شب حوالی ۱۰،ما همین حوالی درکمین اولین پست رسمیِ شما خواهیم بود
اوه این پست واسه دیشبه
خب پس امشب حوالی 10 همین حوالی در کمین مینشینیم!
من که می گم عاشق شدی ! حالا شما هی انکار کن ، شما خیال کردی ما این موها رو تو آسیاب سفید کردیم ؟
سلام علیکم
)
این قضیه ی بازگشایی وبتان هم قضیه ای شده برا خودشاااااااااااااا
میگم برادر جان لب تر میکردین تا به کمکتان بشتابیم در راستای فتوشاپ و این جینگولک بازیا(ایکون یه ادم دست به خیر
بعدشم لطفا این ساعت 10 رو تغییر بدین. ما نمیتونیم در آن واحد هم بریم وب شما هم بابک ، لطفا ساعتشو بیارین جلو مثلا 9. این که نمیشه برادر جان. ما این تداخلین را قبول نمیکنیم گفته باشـــــــــــــــــــــــم
چشم تدابیر لازم را اتخاذ خواهیم نمود ، فقط به خاطر شما دوست عزیز
سلام علیکم
اقا ساعت 9 شد. ما رسیدیم خونتون جهت پست جدید
کو پس؟