بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

زنده باشی کاپیتان

باز کن سگرمه هایت را کاپیتان؛


باروت و مهمات روی هم می چینند و چاشنی به ما تحتش می فشارند و اسمش را می گذارند: "موشک"

دلشان خوش است به بالستیک و کروز و کرم ابریشم...

موشک هایشان دیوار صوتی را می شکند و خودشان حریم امن آدم ها را...


اما تو ساکتی، بی ادعا، همیشه هم همینطور بودی، از همان روزهای اول درخشیدنت، از همان روزی که در استادیوم دالیان شدی ناجی غرور یک ملت و دژ محکم چینی ها را بر سرشان خراب کردی تا همان شبی که ژرلاند لیون را جهنم کردی برای یانکی های از خود متشکر. آن شب با همین چشمان خودم آرش را دیدم میان تماشاگران ژرلاند لیون، کمان به دست، باورت می شود؟!

از همان شب شدی "موشــــــک"، از همان شب چسبیدی گوشه ی قلب کلی آدم...



اخم نکن کاپیتان؛  

من و کلی آدم تیفوسی تر از من، بالستیک و کروز و شهاب 3 و چه و چه نمی شناسیم. برای ما "موشک" فقط یکیست. همان کسی که بارها دلمان را شاد کرد، کسی که ناز و ادا نداشت، کلهم تعصب بود و غیرت، همان کسی که در اوج سابقه و افتخار قراردادش هم مثل دلش سفید بود...


بغض نکن کاپیتان؛

می دانستم رفتن تو هم توفیر چندانی با بقیه ندارد. یقین داشتم تو هم مظلوم می روی و بی سر و صدا. مثل عابدزاده و کریم باقری و زرینچه و علی دایی و اصلا همین آقا یحیی ِ خودمان که دیروز نمی دانم به چه منطق مضحکی موشک را نیمکت نشین این جوجه فکلی های تازه به دوران رسیده کرده بود...

اینجا رسم است قهرمان کشی، رسم است کوچک کردن آدم بزرگ ها، رسم است خود زنی، اینجا فراموشی رسم است...

در مملکتی که نسل آدم بزرگ هایش - در هر زمینه ای- در حال انقراض است، در مملکتی که سی سال طول می کشد که آدم بزرگ ها جایگزین شوند، "فراموشی" رسم است. می دانی کاپیتان؟ این یعنی خود فاجعه!!