بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

نسیه ممنوع !!!

فرض کنیم " مجموعه عرائض آقای بلاگر " یک انسان زنده باشد - فرض محال که محال نیست . هست ؟! - اسمش را هم مثلا می گذاریم " چراغعلی " یا به قول نیمه جدی " مش رکابعلی " ... اسمش هر چه باشد مهم نیست ، مهم اینست که آدم زنده قلب می خواهد ، قلبی که لااقل تپیدن را بلد باشد .
باورتان بشود یا نه ، قلب " مش رکابعلی " بر خلاف تمام آدم هایی که می شناسیم سمت چپ سینه اش نیست . مش رکابعلی خیلی چیزهایش مثل خیلی ها نیست . قرار هم نبوده باشد . که اگر بود ، " بودنش " توفیری نداشت ، مزه ای نداشت .
قلب مش رکابعلی ِ ما سمت راست بدنش می تپد ، درست در پایین ترین نقطه . آنجا که با هر اشاره ی آدم هایی که گذرشان به این حوالی می افتد ضربان می گیرد . مش رکابعلی ضربانش می افتد با نبودن شما و جان می گیرد با نگاه هایتان ...

با آدم هایی که ادعا می کنند در این دنیای بلاگستان صرفا برای دل خودشان می نویسند یا نوشتن را تمرین می کنند و " آمار بازدید " هیچوقت برایشان مهم نبوده کاری ندارم . قضاوتشان هم نمی کنم . اما برای من مهم بوده و هست ، همیشه ، از همان روز اول . که اگر نبود برای وبلاگ نوشتن وقت نمی گذاشتم ، که اگر نبود مثل سالهای دور به سیاهه کردن در سر رسید دل خوش می کردم ، که اگر نبود از میان آدم های این جا دوست و رفیق ِ جانی بر نمی گزیدم ...
سی هزار بازدید در ده ماه ( دو ماه از این یکسال آمار بازدید را بسته بودم ) آمار چشمگیری نیست . واقعیت این است که خیلی از وبلاگ نویس ها در یک هفته و 10 روز و یک ماه به این آمار می رسند اما شک نکنید به عنوان نویسنده ی این وبلاگ به تک تک این سی هزار بازدید می بالم و می نازم و شک ندارم اگر این وبلاگ جزء پر بازدیدهای بلاگستان نیست مهمترین دلیلش من هستم و نارسایی های قلمم . از غلط املایی های پیش پا افتاده گرفته تا اشتباهات نحوی و دستوری ، همه و همه بیانگر این واقعیت است که نویسنده ی این وبلاگ و قلمش حالا حالا ها جا دارند برای بهتر شدن و پخته شدن و جا افتادن ...  

الغرض ؛ 


" نقدم کنید " و باور بفرمایید به ازای تک تک بازدیدهایتان در یک سال گذشته مدیون بودنتان هستم . این بار هم می خواهم بدون در نظر گرفتن تعارفات معمول و ملاحظات دست و پاگیر فرهنگ ایرانی ، ایرادات و کم و کاستی های قلمم را از زبان دوستانی بشنوم که افتخار دوستی تک تک شان تاجی است بر سر این روزهای زندگیم ...

نظرات 46 + ارسال نظر
باغبان سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 10:09 http://www.laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه
سلام علیکم و رحمه الله

علیک سلام

شما خواب و خوراک نداری 24 ساعت جلو مانیتوری ؟!

باغبان سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 10:30 http://www.laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه
خدا به سر شاهده ما مصرفمون بالا نیست
فقط یکبار صبح یکبار شب

حالا هم اگه شکایتی داره با مدیر روابط عمومیتون بهارهای دنبال هم برخورد قاطع بنمایین که یه بچه طفلی معصوم رو معتاد اینجا کرده خب
حالا چرا می زنی
اصلا رفتم
الان این شکلی شدی؟
خب باشه منم این شکلی مدیونی فک کنی دارم فحش می دما!!!

مصرفت بالا نیست ؟ مگه همینطوری کشکیه که بگی مصرفم بالا نیست و من هم قبول کنم ؟ باس بری آزمایش بدی بعد جواب آزمایشتو بیاری مسئول روابط عمومی تایید کنه اونوخت قبوله

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 10:46 http://6khordad.blogfa.com

اگه عنوانش هم این نبود باز همین عنوان به ذهن متبادر میشد!
شاهدش هم باغبان. می تونه بیاد توضیح بده.

شوما دو تا عادت دارین توپ رو بندازین تو زمین هم دیگه

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 10:53

یعنی منظورم این بود که این از قوت قلم شماست که ذهن خواننده دقیقا میره سمت همان چیزی شما میخواهید.

من چی می خوام ؟ اینجا کجاست ؟ من کی ام ؟

دانیال سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:34 http://anoan.blogfa.com/

البت ما که تارک‌الدنیای مجازی شدیم لیکن سلامن علیکم اخوی. قرض ممنوع؟ یعنی حتا نمی‌تونیم چنتا نون قرض بدیم به‌ت الان، ولو بیات؟
عارض به حضورت که خوبی. خیلی هم خوبی. زبان الکن و قاصر ما عاجز از بیان خوبی‌ها و مهربانی‌هات هست اما طبعاً هر قلمی که بنویسه ضعف‌ها و ایرادات خودش رو داره. دروغ چرا! خب من یه مدته سعادت نداشتم بخونمت و شاید این حق رو نداشته باشم که نقدت کنم و یا حتا نسیه‌ت. در کل شاید بشه ایراد گرفت که به رغم اینکه نثرت زیادی خوب و دلنشینه (خداوکیلی به جون خودم اینو بی تعارف می‌گما) اما یه خورده داره به ورطه‌ی تکرار می‌افته. یعنی شوخی‌ها، اصطلاحاتِ خاص و بازی‌های زبانی‌ت همونایی‌ان که مثلاً شیش ماه پیش هم بودن و تو یه سطحی متوقف شدن و از همه‌ی قابلیت‌های زبانی ـ که مطمئنم به وفور اون هم از نوع اعلا درجه‌ش نزدت پیدا می‌شه ـ بهره نمی‌بری.
بازم موکداً تاکید می‌کنم این ذهنیت کلی‌ای بود که الان جاری‌یه تو ذهنم. اصلاً ممکنه از بیخ و بن هم غلط باشه حرفم. ولی خب سلیقه و نظر من اینو می‌گه. طبعاً باید دید دیگر رفقا ـ که احتمالاً بیشترشون از من خوش سلیقه‌تر هستن ـ چه نظراتی دارن و اونا چها می‌پسندن و چها رو دوست نمی‌دارن.

شما رفیقی و نازنین

کاملا باهات موافقم در تکراری شدن بعضی خطوط و اصطلاحات . دلیلش شاید مشغله ی زیاد باشد و این که وقت زیادی صرف نوشتن نمی کنم گاهی حتی فرصت ویرایش نوشته ها را هم ندارم و بلافاصله بعد از تایپ کردنشان دکمه ی ارسال را می زنم و بعدا ( اگر وقت شد ) بر می گردم و اصلاحشان می کنم .

مخلص کلام این که
شما به ما لطف دارید ، حالا و همیشه

ذهنیت تان هم کاملا درست است و درسته توی حلق مان قربان

مریم انصاری سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:35

سلام آقای جعفری نژاد عزیز.

من شخصاً به آقای جعفری نژادِ واقعی و فرمایش هاشون (در دنیای مجازی)، ارادت دارم.

و معیارم برای بازدید یه وبلاگ و بالاخص کامنت گذاشتن، در درجه ی «اول»، میزان «آرامش و احترامی» هست که اونجا حاکمه. اینکه چقدر در اون وبلاگ، کامنتی که میذارم، مورد احترام خودِ نویسنده و خواننده هاش قرار می گیره.

مطمئن هستم که در جریانید منظورم از «احترام»، اصلاً و ابداً این نیست که کسی «موافقت کنه».

همین قدر که احساس کنم نظر "شخصی" من، که در کامنتم مطرح می کنم با "خود نویسنده"، و نویسنده ی وبلاگ رو مورد خطاب قرار میدم، مکرّراً مکرراً مکرراً مورد بازخواست یا اعتراض یا مخالفتِ «خواننده های» اون وبلاگ قرار نمی گیره، همینقدر که اجازه بدن من هم مثل الباقی خواننده ها، نظر «شخصی» خودم رو ابراز کنم، برام در درجه ی اول اهمیت داره.

اینکه شما فرمودین غلط املایی، ضعف قلم و ... برای من شخصاً، اولویت پایین تری دارن نسبت به احترام متقابلی که بین من و نویسنده ی وبلاگ وجود داره، برای بازدید از یه وبلاگ و بالاخص کامنت گذاشتن.

من در وبلاگ شما، تا امروز، این احساس احترام به کامنتم و نظرم و حضورم رو داشته ام آقای جعفری نژاد عزیز.

علاوه بر اون... رَوونی ِ قلمتون، صداقت گفتارتون، اصطلاح های ناب و جالبی که استفاده می کنین، استفاده از تکیه کلام هایی که کمتر به گوش رسیده، طنزی که در نوشته هاتون جاری هست، رُک بودن و در عین حال احترام گذاشتن به مخاطب و «پاسخ به تک تک کامنت ها»، برای من ِ مریم انصاری ِ خواننده ی این وبلاگ، بسیار جذاب بوده و همین باعث شده که بعد از اولین بازدید، مرتب و پی در پی، به این وبلاگ سر بزنم.

خوشحالم از آشنایی با شما، آقای جعفری نژاد عزیز.

سلام

خوشحالم که اینجا را دوست دارید و درش احساس آرامش می کنید

باور بفرمایید اینجا و در کنار شماها بودن به من هم کم احساس آرامش نمی دهد

ینی باورم بشه که تو هیچ نقدی به اینجا نداری خانم انصاری ؟!!!

دانیال سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:36 http://anoan.blogfa.com/

در ثانی تا یادم نرفته باس بگم: آی لاو یو فت و فراوون!

آی ام بلک بورد اند وری ول 4 یو

اما فت و فراوونش رو فهمیدم و باید اعلام کنم : همچنین

دانیال سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:38 http://anoan.blogfa.com/

جا داره از همین جا هم عرض ارادتی داشته باشم خدمت خانم انصاری و این که متاسف شدم که شما هم به جرگه‌ی تارک‌الوبلاگ‌نویسان پیوستین. :(

مریم راد سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:48

خوشحالم که به روز کردید :)

تا اینجا خواندم که فرض بگیریم... فرض کنیم... به این زنده ایی ... فرض بگیریم تازه!!

ارادتمندیم برادر محترم

پاشو برو بقیه ش رو بخون بعد بیا نظر بده پاشووو

مریم انصاری سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:55

بَه بَه آقا دانیال عزیز... داداش ِ مجازی من.

مگر اینکه در کامنتدونی ِ وبلاگ آقای جعفری نژاد، شما رو زیارت کنیم.

شما خیلی بزرگوارید. من به شدّت مشتاق خوندن شما هستم همچنان.

(ببخشید آقای جعفری نژاد. از کامنتدونی تون استفاده ی ابزاری کردم. )

بابا کف کامنتدونیم نوچ شد بس که شما دو تا نوشابه پاشیدید به هیکل هم

هررررررر

خاموش سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:55

ینی الان چی باید بگیم؟
نوشابه دادنم ممنوعه؟
آقا من گیج شدم بذار از جزیره بپرسم
آقا شما اصن ماهی(ماه ها نه ماهی!!!)
اصن من به شما اسکار وبلاگ نویسی میدم خوبه؟

چش ماهی یا آبشش ماهی ؟!

میشه لطفن اسکارم رو از دست خانم " کاترین هگل " بگیرم آیا ؟!!

مریم راد سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 11:58 http://mmrad.blogfa.com

رفتم خواندم

من اینجا را دوست دارم دقیقا به خاطر اینکه قلب اش همنوا با قلب انسانی می طپد و زنده است

به خاطر تمام خوبی هایش که دوستان گرام اشاره کردند

به خاطر بی تعارف بودن هایش
به خاطر کلام هایی که بوی انسانیت می دهد
به خاطر خط به خط قلم تان

ممنون از بودنتان
و تبریک برای این آمار خوب ، الحق والانصاف که
you deserve it

خوبه گفتم "نقد" کنیدااااا

بابا من جنبه ندارم می رم معتاد می شم می یوفتم تو جوباااا

می ترسم بگم سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:03

آقا عکس هم جزو اینا می شه
می شه عکس رو هم بگیم؟
از این عکس کلاه به سر هم می شه صوبت کرد؟

از این چیزا هم می شه گفت؟
اگه با دمپایی دنبالم نکنید....
خو دارم می پرسم خو؟!
خو سیاهه خوب!


همینه که هست

در این یه مورد دموکراسی بیلمیرم

دیختاتوریه

مریم انصاری سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:07

امّا یه موردی راجع به رعایت علایم سجاوندی به نظرم میرسه که خدمتتون میگم (چون فرمودین نقدم کنین میگم، وگرنه من چنین جسارتی نمی کردم):

آقای جعفری نژاد عزیز.

نقطه و ویرگول و سِمی کولُن و علامت تعجب، به کلمه ی قبلش می چسبه و از کلمه ی بعدش فاصله می گیره.

طبق قاعده ی نگارشی، نباید بین کلمه ی قبلی و علامت سجاوندی فاصله بیفته. و نباید کلمه ی بعدی، به علامت سجاوندی بچسبه.

پرانتز باز و کوتیشن باز، ولی به کلمه ی بعدش می چسبه و از کلمه ی قبلش فاصله می گیره.

پرانتز بسته و کوتیشن بسته هم مثل علایم سجاوندی هستن. به کلمه ی قبلشون می چسبن و از کلمه ی بعدشون فاصله می گیرن.

اگه بگم همه ی اینا رو می دونستم دروغ گفتم عین چـــــــی
اما یه چیزی هم هست
بعضی مواقع با چسبوندن این علائم به کلمه ی قبلی (به خاطر مشکلی که تو مرورگرهای اینترنتی هست ) باعث میشه کلمه خوب خونده نشه

البته فقط بعضی موارد و در سایر موارد کاملا حق با شماست

سعی می کنم از این به بعد رعایت کنم البته مطمئنن زمان می بره

دانیال سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:15 http://anoan.blogfa.com/

تذکر مریم خانم انصاری در مورد رعایت فاصله‌ی علایم سجاوندی، وارد است و به نظرم کاملاً درست گفتن و حق با ایشونه.
"چه گفتن" (یا نوشتن) و "چگونه گفتن" (بازم یا نوشتن) به نظرم هر دو به یک قاعده داری اهمیت هستند. رعایت همین نکات ظریف باور کن کمک شایانی می‌کنه به بهتر خوندن و حتا شکیل‌تر شدن متن.

موافقم ... به شدددت

و چشم قربان

الهه سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:25 http://khooneyedel.blogsky.com

سلام
اسم بابای بابا چراغعلی بوده...خدا رحمتشون کنه...اگر اسم وبلاگت چراغعلی بود،یه جورایی بابابزرگ مجازی من محسوب میشد اما دیگه فرصت داشتن نوه ای به این خوبی رو از وبلاگت گرفتی و اسمش روگذاشتی مش رکابعلی...که خب من نسبتی ندارم باهاش!

سلام

نور به قبرشون بباره

حالا که نسبتی ندارین میشه با مش رکابعلی ما دوست شی؟
باور کن آدم خوبیه
فقط دو تا اشکال داره
اولیش که همونه که قلبش سمت راسته
دومیش هم اینه که دندوناش مصنوعیه

فک کن الهه

الهه سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:48 http://khooneyedel.blogsky.com

و اما در مورد وبلاگت....
متاسفانه سبک نوشتاری این روزا بدجور داره به سمت مینیمالیسم پیش میره...و آدمها وقت کمتری واسه خوندن میذارن...واسه همین پستهای بلند برای خیلی از آدمهای امروز وحشتناک به نظر میاد...حالا یا واقعاً وقت ندارن برای خوندن یا حوصله ندارن...من خیلیها رو دیدم که وقتی یه وبلاگ رو باز میکنن و میبینن پستش از ده خط بیشتره سریع میبندنش!بدون اینکه حتی عنوانش رو بخونن یا اینکه یه فرصتی به خودشون و اون نویسنده بدن...و دیگه هم سمت اون وبلاگ نمیرن!و این به نظر من خییییلی دردناکه...و در عوض آمار بازدید مینیمال نویسها بیشتر و بیشتر میشه...گرچه کامنتاشون شاید از پنج تا نگذره...
به نظر من مهمتر از آمار بازدید زیاد،خونده شدن و فهمیده شدن و ارتباط برقرار کردن با مخاطبهاست...گاهی میبینی کسی روزانه دو هزار تا آمار بازدید داره،ولی دوستی خاصی بین خودش و مخاطبش شکل نگرفته...اما توی این وبلاگ صمیمیت و صداقت موج میزنه...قلمت قشنگه و مخاطبی که به خاطر بلند بودن پستهات،پست رو نخونده از اینجا بره بیرون،واقعاً ضرر میکنه...مغز مطلب خیلی مهمه...اینکه بی هدف نمینویسی یکی دیگه از خوبیهای وبلاگته.....
تو صاحب سبک خودتی...گاهی سبکی که داریم آمار بازدید بالا و کامنتهای چتدصدتایی رو به همراه نداره...یا باید سبکمون رو عوض کنیم،که خب دیگه اصلاً این ما، "ما" نیستیم...یا اینکه همین روش رو حفظ کنیم و ادامه بدیم و از اینکه فهمیده و دوست داشته میشیم توسط مخاطبهامون،خوشحال باشیم...هرچند اگر تعدادشون چهار رقمی نباشه...
هرچی که هست،ایراد از قلمت نیست...نخواه قلمت رو عوض کنی...مطمئناً میتونی بهترش کنی...جا برای بهتر شدن همیشه وجود داره...فقط بدون زمان همه چی رو عوض میکنه...بهتره خودت باشی...چون یه روزی میرسه که "همین" محمد جعفری نژاد صاحب نام و سبک و سیاق میشه...همین آدم خونده میشه...همین آدم مخاطبهاش به مرور بیشتر میشن...سرمایه گذاری رو زمان،یکی از بهترین سرمایه گذاریهاست...فقط باید صبور بود...

با اینکه کیفیت دوست داشته شدن مهمتر از کمیت آدم هایی است که دوستمان دارند کاملاااااااااا موافقم

با این که ذائقه ی خوانندگان بلاگستان و کلن ذائقه ی خیلی ها به سمت مینی مالیسم می رود صرفن به بهانه ی کمبود وقت به شدت مشکل دارم

با اینکه وبلاگ نویس هایمان، کمبود وقت خواننده ها را بهانه می کنند و (در پاره ای موارد ) سه خط خزعبلات را به اسم مینیمال به خورد خواننده می دهند و به به و چه چه تحویل می گیرند مشکل دارم.

شک ندارم دیر یا زود خواننده ی ایرانی مینیمال را پس خواهد زد، نه به دلیل بد بودن "مینیمال و مینیمال نویسی" ، صرفن به این دلیل که مینیمال نویس خوب، این اطراف، کیمیاست ...
مثال بارزش در همین بلاگستان خودمان، بعد از آرشیمرزا چند نفر را می شناسی که حتی یک طرح، فقط یک طرح قابل رقابت با طرح های آرش داشته باشند.
مینیمال نویسی - حداقل در بلاگستان فارسی - بیشتر از اینکه سبک باشد یک افه هست و شاید به قول تو راه حلی برای بالا بردن آمار بازدید

ممنون الهه جان که هستی و می خوانی ام

الهه سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:49 http://khooneyedel.blogsky.com

هرررررر
دوستی که به این چیزا نیست...همینکه قلب داره کافیه...

از آدمی به خوش قلبی سرکار علیه همچین جوابی زیاد هم بعید نبود

عاطی سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 14:01

خودم هم میدونم کار سختیه اما آپ کردن هرروز خواننده رو تشویق به سر زدن هرروزه به وبلاگ میکنه.به نظر من اگه بتونی هرروز یه مطلب هرچند کوتاه بذاری آمارت کلی بالا میره.راستی اون استادت که پاییز فوت کردن دکتر تشفام نبودن؟؟

ممنون دوست من

فقط مساله اینجاست که بالا رفتن آمار بازدید با پایین آمدن کیفیت پست ها چیزی نیست که من رو قانع بکنه

فکر می کنم هر روز نوشتن، ممکنه در برخی مواقع باعث نزول کیفیه پست ها بشه ... ینی نازل تر از چیزی که الان هس

ولی باز هم ممنونم و سعی می کنم حداقل برای یه مدت امتحانش کنم

جواب سوالتان را فراموش کردم، عذر تقصیر: نه خیر...

سین بانو سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 14:35

ما فقط تعریفمان می آید نقدمان نمی آید.

شما همیشه لطف داشته اید و از این بابت به شدت ممنونم
خوشحال شدم از دیدن کامنتت سین بانو جان

علی رشوند سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 14:42 http://rashvand52.blogfa.com

سلام
تصادفی پیدای تان کردم
مخاطب تان را یافته اید نگاه به بیش وکمش نکنید آقای بلاگر

سلام

امیدوارم تصادف خجسته ای باشد و خوشحالم از آشنایی تان
باور کنید دغدغه ام کم و زیاد بازدید ها نیست، هر چند مثل تمام آدم های سالم دغدغه ی دیده شدن دارم
دوست دارم ایرادات کارم را از نگاه آدم های بیرون از خودم بدانم ... همین

قاصدک سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 19:35

قاصدک جان

این الان انتقاد بود یا چی ؟

مجتبی جوان سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 19:58 http://mojtabajavani.blogfa.com/

اگر آمار بازدید وبلاگ شما بالا نیست صرفا به این خاطر است که (اکثرهم لایعقلون) و بیشتر مخاطبان جامعه دنیای مجازی و حقیقی همگی یکپارچه هستند. همگی ابتذال طلب و بذله گو و طناز و عاشق و ...

و اما معدودند کسانی که واقعا ارزش خواندن دارند که یکی از آنها شما هستی محمد جان. امیدوارم همیشه بنویسی و با نوشته های زیبات دل مارو گرم کنی...

من برای کسانی که از وبلاگ نویسی هدفی (نه هر هدفی) ارزش بسیاری قائلم

سلام

شما به من لطف دارید ، ممنون

دل آرام سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 20:14 http://delaramam.blogsky.com

جالبه ها . هیچوقت تصور اینکه وبلاگ هم میتونه یک موجود جاندار محسوب بشه به ذهنم نرسیده بود .
بذار اول تعریفهامو کنم بعد برم سروقت نقد و انتقاد (بر وزن نقل و انتقال در فوتبال مثلا !). میشه دیگه؟ نمیشه؟
داستان نویسی ها و خاطره بازیهات محشرن. یعنی جوری بیان میکنی که انگار یک خاطره دسته جمعیه. من عاشق این بخش هستم.
پستهای طنزت هم نگارش مخصوص خودت رو داره و لحن شیرینش رو دوست دارم.
جواب به کامنت دادن و زود به زود آپ کردن هم جز خصوصیات خوب مش رکابعلی محسوب میشه و بنده بسیار خرسندم از این امر.
من همینها رسید به ذهنم. مطمئنا هر وبلاگی، هر نویسنده ای و هر قلمی ایرادات خودش رو داره. اما این ایرادات در مش رکابعلی (انصافا اسم سختی ها) آنقدر چشمگیر نیست که به چشم من اومده باشه. ولی اگر نکته قابل ذکری پیدا کردم خدمت خواهم رسید مجددا.
والسلام، خسته نباشی واقعا از خوندن این کامنت به این طویلی

نقد و انتقاد دقیقن بر همان وزنیست که گفتی، بی شک

ممنون دلی جان که اینجا را قابل خواندن می دانی ...
کامنت بلند ندیدی خواهر جان ( اشاره ی زیر چشمی به کامنت های میلاد )

طوطی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 00:56 http://ghodghod.blogfa.com/

یادمه یه چند باری قبلن خونده بودمتون، ولی گمتون کردم تا چند وقت پیش، اوایلش خاموش میخوندم ولی وقتی مطمئن شدم که جنبه ی بالایی داری شروع کردم به کامنت گذاشتن، الان طوری شده که جز اولین وبلاگایی هستی که میام سروقتش و ذوق میکنم از بروز شدنش، شاید چون خیلی زیر پوستی و شیرین به طنز میکشی همه چیز رو.

لطف داری طوطی جان
امیدوارم شایسته ی اعتمادی که شما و بقیه ی دوستان به این خونه و من داشتین باشم

ممنون

تلخند خانوم چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 07:32

درود
همه نوشته ها محتاج خوانده شدن هستند حتی سری ترین و شخصی ترین نوشته ها...و بی اغراق و بی تعارف خوشحالم که یکی از خواننده های این نوشته های زیبا هستم
قلبتان و قلمتان همواره پرتپش و خوش تپش باد

سلام

باور بفرمایید بنده هم خوشحالم که شما این جا را می خوانید

ممنونم

آراه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:43

:)
شما مینویسی ما نوشته هات رو دوست داریم میخونیم! :)
شما اگه نقدی به خواننده های خاموشت داری بگو

تا حالا برات پیش اومده که یه لباس رو بعد از مدت ها تنت کنی و دست کنی تو جیبش و یه اسکناس 5 هزار تومنی تو جیبش پیدا کنی ؟!! دیدی چه حس خوبی به آدم دست می ده ؟!

خواننده ی خاموش برای یه بلاگر دقیقن حکم همون 5 هزار تومنی رو داره

با ارزشه و پیدا کردنش کلی لذت بخشه

جزیره چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:47

والا من خیلی وقته میخواستم بیام در مورد قلمت نظر بدم ولی به خدا هی نمیتونم اون چیزایی که تو ذهنمه رو به زبون بیارم. اصن من با این ابهت به تته پته می افتم. به خدا

دقیقا نمیدونم اون نوشته هاییت که مد نظرمه و الان میخام در موردش نظر بدم تو کدوم قسمت موضوع بندیته ولی اون نوشته هایی که توش یه جورایی داستان گذشته تو میگفتی، اونا همیشه برام خیلی جذاب بودن. خیییییییییییییییییییییییلی. حس میکردم اصن اون ادمایی که تو اون نوشته هات میگفتی جنسشون با ادمای الان فرق میکنه خیلی خیلی ناب بودن. بعد همیشه یه صداقت عجیبی تو نوشته هات هست و من این صداقتو خیلی دوس دارم.

کلا نوشته هاتو دوست دارم ولی من معتقدم این فقط قلم یه نویسنده نیست که مخاطب رو جذب میکنه بیشتر از همه"رفتار" ادمهاست که تعیین میکنه بقیه دورت بمونن یا تنهات بزارن.
باور کن اگه بی اخلاق بودی همین 4تا بازدیدو هم نداشتی(4تا بازدید و خوب تیکه انداختم. نه؟)
در ضمن اون داستانهایی که اخرش با غم و غصه تموم میکنی، دوس دارم سرتو بکوبم به دیفال با اون داستانات.

در ضمن ، دیدی ارغوان چه حال بهزادو گرفت؟(بی ربط بود ولی باحال بود)

تو اصن کلن خیلی دوست داری از گذشته و حال و آینده ی آدما با خبر بشی

اصن تو باهاس رمال و کف بین و پیشگو می شدی نه مهندس معمار

دیشب به روناک می گفتم که دارن رسمن انتقام گرفتن به بدترین شکل ممکن رو تو تلویزیون تبلیغ می کنن، آخه نه مردم خودشون کم به هم می پرن ...

جزیره چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:47

سریع خوشحالیتو از اینکه من هم اینجا رو میخونم اعلام کن

نه از این که اینجا رو می خونی
اما از این که آدمایی مثل تو رو زمین زندگی می کنن و نسلشون منقرض نشده خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم و به شدت بهت توصیه می کنم مواظب دونه دونه ی خوبی هات باشی

قاصدک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:15

ها؟؟ نه انتقاد نبود

دیروز همچی زیاد رو به راه نبودم،اون شکلی شده بودم

انتقاد که
من عاشق ِ پست های "فلش بک" هستم
اگر لطف کنی بیشتر به این بخش بپردازی ممنون میشم

همین دیگه ...

آهان،یادم اومد، کلا ممنون که هنوز هستی و مینویسی

خاهش میشه آبجی خانوم

آدم که زیاد فلش بک بزنه از روزهای پیش پاش عقب می افته و جا می مونه و این اصن خوب نیست

قاصدک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:29

منظورم این نبود که از روزنوشت هات جا بمونی
نمیدونم شاید نتونستن خوب منظورمو برسونم

قاصدک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:30

*نتونستم

تونستی :-)

سارا چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:51 http://sazesara.blogfa.com

به آخر متن رسید.
6. با تعقل به موضوعات نگاه می کنید و کاملا واضحه که خودتون هم توی اون موضوع، نظری دارید. نه این که صرفا رهرو چشم و گوش بسته ی یک طرز فکر باشید. این در وزین کردن مطالب هر نویسنده ای، مورد بسیار مهمیه.
7. پاسخ کامنت ها رو میدید و این برای من به شخصه مورد بسیار مهمیه. این باعث میشه که وقتی من خواننده دفعه بعد میام و میبینم که کامنتم جواب داده شده احساس می کنم که اینجا غریب نیستم چراکه دیالوگی با نویسنده داشتم . این نشون میده این جمله که: "تک تک اون سی هزار بازدید برام مهم و محترمه" جمله ای کاملا صادقانه بوده. خب هر فردی نظری داره و به نظر من پاسخ ندادن به کامنت، یک نوع بی حرمتیه به مهمون اون وبلاگ. مثل اینکه من مهمونی رو دعوت کنم خونه ام، غذاش رو روی میز بچینم و برم بشینم توی اتاق و در رو روی خودم ببندم تا اون از خودش پذیرایی کنه و اینکه بهش خوش گذشت یا نه و یا اینکه نظرش راجع به امروزی که توی خونه من گذرونده چی بوده و اصلا کی خداحافظی کرد و رفت رو متوجه نشم و یا برام مهم نباشه. همونطور که خودتون بهتر میدونید، تفاوت وبلاگ و کتاب اینه که وبلاگ یک رابطه دوطرفه است و من بعنوان یک بلاگر، هر زمانیکه وقت یا حوصله برای مخاطبم نداشته باشم، نمی نویسم. پاسخ ندادن، به نظر من یک جور تبختره نسبت به خواننده. خب اگر بهانه ی این کار، بی حوصلگی باشه که برای نوشتن یک پست هم نباید حوصله ای وجود باشه و اگر بهانه اش کمبود وقت باشه هم باید بگم به جد معتقدم معدودی از ما اینقدر زمانمون پر هست که حتی برای نوشتن چند کلمه برای هر خواننده هم وقتی نداشته باشیم، هرچقدر هم که کامنترهای زیادی داشته باشیم. برداشت من از پاسخ ندادن کامنتم بی احترامی، بی اهمیتی و تبختره بلاگره نسبت به من خواننده. در چنین مواردی، اگر به خوندن اون وبلاگ هم ادامه بدم اما مسلما دیگه کامنتی نمیذارم. اینها نظرات من هستن، با کمال احترام به همه بلاگرها با تمام نظرات و سلایق و عملکردهاشون. علت اینکه این همه در این مورد گفتم هم این بود که احترام در زندگی از مهم ترین هاست و در مبحث وبلاگ نویسی علاوه بر رعایت احترام و ادب در نوشتار پست، به نظر من پاسخ دادن به کامنت هام هم نشانه ی احترام به خواننده ست.
8. تنوع مطلب هم توی نوشته هاتون وجود داره. نه اینکه فقط روزنوشت باشه یا فقط حس نوشت یا فقط خاطره نوشت و. این هم نکته بسیار مهمیه و باعث میشه که نوشته هاتون دچار یکنواختی نشه.
9. مخلص کلام؛ این قلم، نوشتن را میداند...

و اینکه
اولا: به خاطر کامنت خیلی خیلی طولانیم عمیقا عذر میخوام.
دوما: تمام اونچه ذکر کردم باعث شد، علیرغم اینکه تازه با این وبلاگ آشنا شده بودم اما با خوندن پست «یه همچون حالی دارم امشب ...» از ته دل ناراحت بشم و با خوندن پست «یلدا یعنی " تولد " ... یعنی " عشق "»، از ته دل خوشحال بشم و اگر حالا که بیشتر از قلمتون خوندم، بازم به اون زمان برگردم و اون دو تا پست رو بخونم بازم همین حس ها رو خواهم داشت.
سوما: نظرات شخصی من، نظرات شخصی من هستن، نظراتی که ممکنه درست نباشن. باز هم میگم که به شخصه، تمام نظرات برام محترم اند، چه نظرات مخالفم و چه نظرات موافقم.
و در آخر...
چاپ کتاب، به خودی خود، ایده آلی به حساب نمیاد اما، من فکر می کنم که هیچ نویسنده ای نیست که بابت چاپ شدن کتابش احساس خوشحالی نکنه. پس... امیدوارم یکی از همین روزها که در حال پرسه زدن های همیشه ام توی خیابون انقلاب هستم، اسم آشنای روی کتابی توجه ام رو جلب کنه، اسم فردی که خوشحالم قبل از چاپ کتابش، من خواننده ی "مجموعه عرائض آقای بلاگر" ش بودم...

آرزو می کنم سالیان سال در کنار همسر محترم و خونواده عزیزتون زندگی شاد و پرتقالی داشته باشین...

و اما اولا :

سلام سارا جان
کامنت هایت را با دقت خواندم و سرشار شدم از ذوق
این کامنت های بلند نشانه ی لطف شما بود و دقتی که ارزانی خواندن نوشته های من می کنید. امیدوارم که سزاوار باشیم، هم من و هم نوشته هایم

باز هم تکرار می کنم که از نوشتن در بین آدم های دوست داشتنی ، مثل شما و خیلی از بچه های این حوالی به خود می بالم

در مورد کتاب تابع روزگار و سرنوشتم...

ممنون دوست من، ممنون سارا جان

سارا چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:52 http://sazesara.blogfa.com

سلام جناب جعفری نژاد؛
گذشته از اینکه قدرت بیان و قلم و البته علم من اونقدر نیست که این خونه و هر خونه ی دیگه ای رو نقد کنم، هنوز تمام مطالب وبلاگ شما رو هم مطالعه نکردم، پس مسلما نمی تونم نقد همه جانبه ای داشته باشم، چه "نقد" در حقیقت آیینه ایه که من خواننده رو به روی نویسنده میگیرم. آینه ای که نقاط ضعف و قوت اون قلم -به نظر شخص من خواننده- در اون دیده می شه. مسلما این آینه فقط مختص به قلم اون نویسنده است و نه شخص نویسنده. به قول "تی اس لایوت": «نقد صادقانه و ارزیابی دقیق، باید معطوف به شعر باشد و نه شاعر» و این موضوع مسلما از شعر به تمام نوشته ها، قابل تعمیم هستش. اما نکاتی به نظرم میاد که خدمتتون میگم:
1. صداقت، در قلم شما حس میشه و این قرابت ذهن خواننده و قلم نویسنده رو در پی خواهد داشت.
2. من فکر می کنم شما هم مثل بسیاری از نویسنده های مباحث چالش برانگیز و انتقادی، زمانیکه مطلب انتقادی می نویسید، ترجیح میدید که نوشته تون با نظرات موافق و مخالف خواننده هاتون وارد چالش بشه. اما در نوشتن اینچنین نوشته هایی کمی تعصب نسبت به نظرتون احساس میشه، این باعث میشه بعضی از خواننده ها که نظر متفاوتی با شما دارن، یا از نظر دادن اجتناب کنن و یا اینکه مطلب، به وادی های بی ربط که گاها هم بیانی طنزآلود دارند، کشیده بشه.
3. طنزی که توی نوشته هاتون هست، خوندن متن رو دلچسب تر میکنه هرچند که نوشته، تم و عمقی تلخ داشته باشه.
4. داستان هاتون حاوی نکات ظریفی هستن که به زیبایی پرداخت شدن اما یک روال مشترک دارن و اون این که غالبا در پایان، خواننده رو سوپرایز میکنن. این به خودی خود خیلی هم خوبه اما وقتی به یه روال مبدل بشه اونوقت بعد از مدتی، من خواننده از شروع متن همش به خودم میگم "گول نخور، تهش یه طور دیگه میشه" و این موجب میشه که این قلم نتونه اونطور که دوست داشته موفق به سوپرایز کردن من بشه.
5.بیان روانی دارید و همین باعث میشه که حتی اگر پست بلندی هم بنویسید بازهم خواننده متوجه نشه که چه موقع به آخر متن رسید.

2- این ایراد رو که موقع بحث-به خصوص وقتی بحث کش می یاد یا جریان بحث از چیزی که به واقع منظور نظرم بوده منحرف میشه- از کوره در می رم یا پافشاری بیجا می کنم یا می زنم به جاده خاکی قبلا هم چه از زبان روناک چه از افراد دیگر شنیده بودم. فکر می کنم این یکی از نقاط ضعف من است و چاره ای ندارم جز سعی در مرتفع نمودن آن

4- حق با شماست. معمولن سعی می کنم انتهای داستان خط سیر غیر قابل پیش بینی را طی کند و البته خواننده در این مساله کم تاثیر گذار نیست. یکی دو باری که داستان ها را روایت گونه و قابل پیش بینی نگاشتم خیلی از دوستان این مساله را نشانه ی ضعف داستان بر شمردند که البته قابل بحث است.

سارا چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 13:54 http://sazesara.blogfa.com

البته از "بلاگ اسکای" متشکرم که دو تا کامنت من رو پس و پیش منتشر کرد!!!!

پیش میاد دیگه... شوما به بزرگواری خودتون ببخشید

آراه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:56

تو این گرونی حداقل میگفتی ترالو 50 ای ! آخه 5 تومن همش

ترالو همون تراوله آیا؟!!

آخه تو این وضع اقتصادی خرااااب کی یادش می ره که تراول پنجاه تومنی تو جیبش بوده؟!

هان؟ هان ؟

فرشته چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 18:07

سلام ...
ببخشید ما یه ذره انگار دیر رسیدیم به این پست ...اما با اجازه صاحبخانه :
پست هایتان را نه اینکه همه را ولی شاید یکی در میان از وبلاگ قبلی اتان نوشته های دم دستی دنبال می کردم . آنجا قلمتان ارامش بیشتری داشت . مطالبتان متنوع تر بود و ...بخش فلش بک ها ..اعترافات ....داستانها ...هر کدام جذابیت خاص خودش را داشت .(البته این را هم بگویم که این نظر شخصی حقیر است و جسارت نباشد)
تا اینکه به این خانه کوچ کردید...نمی دانم اما احساس می کنم اینجا کمی روی دور تند افتاده .یا شما سریع می نویسید ..یعنی دست تان تند شده ...چه می دانم ...احساس می کنم حرف برای گفتن و نوشتن زیاد دارید و هر بار هر کدام تلاش می کنند تا زودتر روی صفحه بیایند. پخته گی در نوشته هایتان کاملا قابل حس است . .داستان هایتان که جای خود دارد....اغراق نباشد قلمتان در داستان نویسی بسیار خوب است .
بارها گفته ایم و باز هم می گوییم انشاالله به زودی به فکر نشر و چاپ کتابتان باشید.
خلاصه کلام اینکه این موجود به حدی زنده است که راحت می شود با تک تک کلماتش ارتباط برقرار کرد.
ممنون از اینکه می نویسید و ممنون از اینکه ما را نیز در این لذت نوشتن شریک می کنید.
باز هم عرض پوزش بابت این کامنت طولانی و ...خاستیم دعوتتان را لبیک گفته باشیم .
برقرار باشید و سلامت .

سلام فرشته بانو جان

فکر کنم یک بار دیگر هم اینجا گفته ام اما شاید تکرارش لازم باشد:
با شما کاملا موافقم. بزرگترین عادت غلط من در نوشتن کم حوصلگی است. بدون اغراق می توانم بگویم کمتر از 5 درصد از پست هایی که اینجا نوشته ام (تمام پستها، چه داستان و چه غیر) قبلا روی کاغذ چرک نویس شده بودند. در اکثر مواقع می آیم و صفحه ی مدیریت وبلاگ را باز می کنم و می نویسم و حتی در برخی مواقع فرصت (یا حوصله ی) ویرایش هم ندارم و اعتراف می کنم که "این فضیلت نیست" . نقص است و باید علاج شود

ممنون که می خوانیدم و ممنون بابت این کامنت

جزیره چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 22:29

تو اصن کلن خیلی دوست داری از گذشته و حال و آینده ی آدما با خبر بشی

اصن تو باهاس رمال و کف بین و پیشگو می شدی نه مهندس معمار

سریع بوگو ببینم این جوابت دقیقا به کدوم قسمت کامنت من برمیگرده؟ببین حیف من که میخواستم به تو شام بدم(ایکون اشاره به کامنتی که تو وبلاگ حمید گذاشتم:دی)

به ابراز علاقه ات در مورد خواندن پست های "خاطره بازی"

ینی شام Cancel شد؟! (آیکن "لعنت بر زبانی که بی موقع باز شود" )

جزیره چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 22:30

در مورد راه های انتقام گیری که گفتی، آره آآآآآآآآآآآآآآآآآ، به این فک نکرده بودم. خداییش یَک جوری از هم انتقام میگیرن ادم جیگرش خنک میشه .به خدا

فکر؟! تو؟! شیب؟! بام؟!

نمی دونم اما کلن انتقام گرفتن رو اونم با این روش Cheap نمی پسندم

آراه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 23:40

اشتباه تایپی بود

پیش آمده پیشششش میاد

یه مریم جدید پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 04:32 http://newmaryam.blogsky.com

سلام،

البته بنده به موقع به این مطلب رسیدم ولی شرمنده که دیر کامنت میگذارم.

جناب جعفری نژاد، داستان هایی که می نویسید غالبا قوی و زیبا و روان هستند. بعضی هم که نمی دانم تحت چه شرایط زمانی و مکانی نوشته شده اند، شاهکارند. مثل داستان "تشییع خاطره ها با بیل مکانیکی". ولی گاهی برخی را دوست ندارم. مثل "فرهنگ بی فرهنگی". به نظرم شمای نویسنده، منِ خواننده را پر توقع کرده اید. با وجود اینکه داستان خوبی است، ولی کمتر از حد توقع من از قلم شماست.

به طور کلی، اینجا را می خوانم چون قلم نویسنده را می پسندم. که اگر اینگونه نبود اصلا نمی آمدم. در کنار آن نوع نگاه شما به روزمرگی ها، اتفاقات و جریانات عادی زندگی برایم دلچسب است. نمونه اش، مطلب اخیرتان.

باید ببخشید که به عنوان یک خواننده تقریبا خاموش و یک دوست تازه اظهار نظر کردم. ولی "نسیه ممنوع!!!" اتان که بسیار شیرین و طنزش عالی بود به من این جرات را داد.

سلام

برخی از داستان ها مثل "فرهنگ بی فرهنگی" یا داستان "پرنده کوچک خوشبختی" مربوط می شوند به خیلی سال قبل که یک روز نا غافل از بین نوشته هایم سرک می کشند و با مقداری ویرایش اینجا می نویسمشان و ضعیف بودنشان را کاملن بدون ذره ای مقاومت قبول دارم.

از این بابت که قلمم برای مخاطب ایجاد توقع می کند خوشحالم و امیدوارم روزی برسد که بتوانم توقعات شما را برآورده کنم.

ممنون که اینجا را می خوانید و ممنون بابت این کامنت، خیلی زیاااااد

پگاه پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 14:36

سلام
راستش هر چی فکر میکنم انتقادی به ذهنم نمیرسه. اما علاوه بر قلمتون چیزی که باعث میشه به وبلاگتون سر بزنم نحوه برخورد شماست نه تنها با من حتی با بقیه(با خوندن نظرات دیگران و دیدن پاسخ های شما). هر وبلاگ مثل خونه ی آدم میمونه و هر خواننده مثل میهمان. مسلماً آدم جایی بیشتر مهمانی میره که احترام بیشتری میبینه و در جمعی نطر میده که حرفی برای گفتن داشته باشه و مهمتر اینکه احساس کنه نظرش خصوصاً نظر مخالفش با منطق پاسخ داده میشه. وبلاگهایی هستن که حتی یک نظر هم بهشون داده نشده اما من مرتب میخونمش. چون از نظر من حرف واسه گفتن داره. وبلاگ هایی هم بوده که آمار بازدید بالایی داشته و حرف هم واسه گفتن داشته من از نوشته هاش لذت میبردم اما به نطرم شخصیتش لیاقت نظر دادن نداشته. البته خاموش بودن هم همیشه بدین معنی نیست.
موفق باشید

سلام پگاه عزیز
اینجا خانه ی شماست. این را با تمام وجود می گویم حتی اگر رنگ و بوی شعار داشته باشد.

ممنون که از خیلی وقت قبل هستی و به من و نوشته هایم لطف می کنی

برمودا جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 00:44

اهل قسم خوردن نیستم
بی تعارف میگم
خوب چه کنم وقتی داستانهای واقعی و نیمه واقعی شما رو میخونم حالم...خوب هم که نشه...بهتر میشه...
اگر نمیپسندیدم که نمیخوندم
خوبی وبلاگتون اینه که باگوشیم احت بهش دسترسی دارم..حتی تو مسافرت و غربت
اما نمیتونم کامنت بذارم...تقصیر شما نیست...تقصیر گوشیمه که راحت از جیب در نمیاد!!!

نقد رو منتقد باید انجام بده..اهل فن....اهل قلم...نه امثال من!

خدا رو شکر که وبلاگ ما با گوشی شما Compatible است
نقد رو خواننده انجام می ده، اهل فن تر از خواننده هم هست مگر؟!

هاله بانو دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 21:49 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

چه جالب
تو کامنت پست قبل یه اشاره ای به ندید بدید بودن خودم درباره کامنت جدید داشتن کردم ....
برای من به شخصه خیلی مهمه که بازدید و کامنت داشته باشم ... چرا دروغ وقتی میبینم جلوی نظراتم تو صفحه مدیریت یه عدد قرمز نوشته شده کلی ذوق می کنم ....

منم ذوق می کنم و به شدت اعتقاد دارم هر کی بگه برام مهم نیست چرت گفته

هاله بانو دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 21:52 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

در ضمن مش رکابعلی یه کمی فکر کنید شاید جای درست قلب یه جایی نزدیک انگشت های دست و یا کف پاتون باشه ها ....

باید برم چکاپ، نتیجه رو خدمتتون اعلام می کنم

ن.ح سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 19:46 http://cryptic.persianblog.ir

شما با آمار وبلاگ زنده اید و مانیز هم!
البته شما قلم خوبی دارید..شاید هم خیلی خوب.....و ما نداریم.....
بخیل نیستیم هرکه بامش بیش برفش بیشتر....
خوب مینویسید انصافا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد