بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

پیکان جوانان...


توی کارت رنگش را نوشته بودند "عنّابی" ولی به خدا قرمز بود. یک جور قرمز یک دست، یک جور قرمز قشنگ...

قرمز بود، با چند تکه زه باریک آلومینیومی که دور تا دورش پَرچ کرده بودند، قرمز بود با صندلی های چرمی، با کنسول و داشبورد طرح چوب، با دسته دنده ی لاغر و دراز که یک تکه چرم مثل پیجامه تا وسط قامتش بالا آمده بود. قرمز بود، با جلو پنجره ی آهنی که گوشه ی سمت چپش یک نعل اسب کوبیده بودند. می گفتند نعل اسب شانس می آورد هر چند من هیچوقت نفهمیدم برای کدامشان شانس می آورد، مرکب یا راکب؟!


همان سالی بود که روبرتو باجیو پنالتی آخر ایتالیا را خراب کرد و برزیل قهرمان جام جهانی شد . همان سالی که لاجوردی های تیفوسی ِ چهار گوشه ی دنیا، از خیابان های رم و ناپل و تورین بگیــــــــــر تا کوچه پس کوچه های همین مگس آباد خودمان، به پهنای صورت اشک ریختند. تب فوتبال اپیدمی شده بود عین وبا، عین تب مالت. با بچه ها توی کوچه سرگرم فوتبال بازی کردن بودیم که ناگهان چشمم افتاد به پیکان جوانان قرمز رنگی که جلوی درب خانه ایستاد و آقای پدر از آن پیاده شد. دویدم سمت ماشین اما قبل از این که حرفی بزنم گفت: "بدو به مامان و خواهرت بگو حاضر شن بریم یه دوری بزنیم"...


آن شب برای اولین بار با ماشین خودمان کل پیروزی را با تمام کوچه پس کوچه هایش گشتیم و پرستار را تا جایی که باک ماشین رمق داشت بالا و پائین کردیم. آن شب برای اولین بار نگران ساعت کار اتوبوس های شرکت واحد نبودیم. آن شب از فرط خوشحالی - شاید هم ندید بدید بودن - تا خود ِ صبح توی ماشین خوابیدم. یک پیکان جوانان مدل 57 که تا روز آخر توی هیچ جاده ای ریپ نزد. اُتُلی که هیچوقت رفیق نیمه راه نبود. یک پیکان جوانان که "قرمز" بود...


+ بشنوید... آهنگ پیکان از آلبوم "ساعت 25" - رضا یزدانی


++ به پروین خانوم عزیز و مامان سمیرای دل آرام که هر چه فکر کردم دستگیرم نشد کدام شان عزیز تر هستند برای من، بس که هر دو ماه هستند و مهربان. لابد شدم به شراکت و تقسیم سهم، عذر تقصیر مجدد :-)