بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

ترش و شیرین خاطره...



برای اهل خانه، روزهای داغ تابستان از لحظه ای که آقای پدر صندوق های چوبی لبریز از آلو زرد را از صندوق عقب ماشین پائین می گذاشت و گوشه ی حیاط روی هم می چید طعم ملس به خودشان می گرفتند. دل توی دلمان نبود تا کی خانم جان برود سروقت جعبه ها و دست به کار شود.


دیگ می آورد و صافی و سینی و چهار پایه ی آهنی. آلو ها را می شست و توی دیگ می ریخت، بعد یک گوشه روی چهار پایه می نشست درست مثل کیمیاگرها ملاقه دستش می گرفت و زل می زد به محتویات دیگ تا معجون دست سازش قوام بیاید. مثل همان هایی که یک عمر پای ِ دیگ معجون جاودانگی ساخته اند. به ساعت نکشیده، محله پر می شد از عطر خوش تابستانه...


 نسل من، شاید از همان روزها، از همان جا با "وسوسه" آشنا شد. از بالای سر سینی های لواشک و شهوت کنترل ناپذیر ناخنک زدن به سینی هایی که کف پشت بام آفتاب گرفته بودند. از همان جا شاید کرم ِ وسوسه ی مزه مزه کردن های زود رس و قبل از موعد افتاد به جان مان...


این روزها هم لواشک هست. توی بسته بندی، شکیل و به قول خودشان بهداشتی اما دیگر میان طعم ِ ترش ِ مصنوعی شان کوچکترین اثری از خاطره نیست و به نیش کشیدنشان هیچ مختصاتی از "احساس" ندارد. امتحان کنید...



+ به آبجی فرشته ی نازنینم که کتاب خواندن را چاشنی ِ لواشک خوردنش می کند، اغلب :-)