
خاطره باز که باشی تفاوتی نمی کند روی ایوان خانه ی پدری، هم آغوش با شمعدانی های سبز و گل های سرخشان نشسته باشی یا روی صندلی زهوار در رفته ی یکی از همین تاکسی نارنجی های خط شوش-مولوی...
خاطره باز که باشی، ناغافل خاطره هجوم می آورد و ظرف وجودت را لبریز می کند. حتی به بهانه ی نغمه
ای و ترانه ای آشنا که شاید بیست و چند سال قبل، در عمق کودکی هایت، آن روزها که زندگی هنوز حروف عشق را برایت هجی نکرده و شیرینی وصال و زهر فراق را توی سفره ی روزهایت نگذاشته بود، از دل صفحه ای که روی یکی
از همان رادیو Tepaz های قدیمی می چرخیده به گوش کودکی ات رسیده و
از همان جا ماندگار شده در فهرست شنیدنی هایت...
نمی دانم اشکال کار کجاست! اما غصه ام می شود وقتی فکر می کنم به روزی که دیگر "ترانه" نباشد، که شعر نباشد، که توی شهرمان خواندن دیگر "هنر" نباشد، یا باشد و شنیدنی نباشد، آرامش نداشته باشد، روح نداشته باشد. غصه ام می شود از گوش هایی که پر شده از عربده کشی های جوجه Rapper ها، از هنر که سرطان پست مدرنیسم ِ بی قاعده و چپکی، ناجوانمردانه سبک ترش می کند...
می ترسم از روزی که تاکسی نارنجی های خط شوش-مولوی نباشند، از روزی که احتمال شنیدن نغمه ی "شد خزان" بدیع زاده از ضبط ماشین های شهرمان بعید شود و آدم ها به شنیدن صدای قار قار کلاغ سیاه ها عادت کنند...
+ "شد خزان" را بشنوید با صدای جواد بدیع زاده (کلیک کنید)
++ به فاطمه خانم ِ نیمه جدی و سارا کاتوزیان، که رفاقت هر دویشان تاج سر است...
نمی دانم اشکال کار کجاست! اما غصه ام می شود وقتی فکر می کنم به روزی که دیگر "ترانه" نباشد، که شعر نباشد، که توی شهرمان خواندن دیگر "هنر" نباشد، یا باشد و شنیدنی نباشد، آرامش نداشته باشد، روح نداشته باشد. غصه ام می شود از گوش هایی که پر شده از عربده کشی های جوجه Rapper ها، از هنر که سرطان پست مدرنیسم ِ بی قاعده و چپکی، ناجوانمردانه سبک ترش می کند...
می ترسم از روزی که تاکسی نارنجی های خط شوش-مولوی نباشند، از روزی که احتمال شنیدن نغمه ی "شد خزان" بدیع زاده از ضبط ماشین های شهرمان بعید شود و آدم ها به شنیدن صدای قار قار کلاغ سیاه ها عادت کنند...
+ "شد خزان" را بشنوید با صدای جواد بدیع زاده (کلیک کنید)
++ به فاطمه خانم ِ نیمه جدی و سارا کاتوزیان، که رفاقت هر دویشان تاج سر است...
باز هم اووول
مدال های طلات رو تقدیم کن به دفتر رئیس جان :-))
با این لینکاتون
چرااااااا؟!
تست کردم مشکلی نداره اما اگه می خوای بفرستم به ایمیلت
از هر ضبطی برایم جادویی تر بود حتی بعد که سی دی هم اومد دیگه اونقدر برام جذاب نبود
الان جدیدش اومده که هم شیپوریه گرام رو داره هم سی دی می خوره
دکوریه دیگه، مثل خیلی چیزایه الان، مثل خنده های آدما حتی :-)
:-)
آخرش نفهمیدم ما هیچی نوفهمیم یا اینا هیچی نوفهمن؟!!
دعا کن نشکنه وگرنه غصه میخورم:((
اگه بشکنه می سپارم لوطی های دروازه تهرون ورودت به شهر رو قدغن کنن :-))
دقیقن :-)
وبلاگ شما به عنوان وبلاگ برگزیده انتخاب و در بخش وبلاگ هفته به نمایش در آمد.
با تشکر
:-)
ممنون از وبلاگستان...
اولیشه، بله...
سلام و خوش آمدید
عالی خودتی رفیق کم پیدا :-)
بعید میدانم ...
طعم شیرین حافظ و نغمه زیبای بدیع زاده و بقیه
خوب همیشه خوب است
سفید کنر سیاه که باشد جلوه اش بیشتر میشود ولی از رونق نمیفتد
چقدر خوبه که اآدم هم خاطره باز باشه . هم خاطره ساز
خوب همیشه خوب است اما سلیقه ی شنیداری همیشه خوب نمی ماند و تابع خوراکیست که به خوردش می دهند :-)
+ممنونم... از تو که بزرگواری و دوست... دوستی که سازِ دوستی اش، نرم خویِ نرم خوست...
حظ کردم از خواندن کامنتتف عین همیشه :-)
جخخخخخ ادعاشون هم می شِد...
پدر بزرگم یک داشت، هنوز هم به گمانم دارد. اگر مشتاق هستید برای دیدنش، راه رفتن در پیاده روهای منوچهری و چشم دوختن به ویترین آنتیک فروشی هایش را پیشنهاد می کنم...
بله...
عشق با چاشنی ِ حسرت
خب من در کمال شرمندگی باید بگم ازینام ندیدم!
آقا نوستالژی هاتون داره به دهه 40 ، 50 میرسه دیگه!!
خب اعتراف می کنم در دهه ی شصت و روزهای کودکی من صفحه و گرام و رادیو Tepaz در تمام خانه ها مرسوم نبود، عصرش گذشته بود اما پدر بزرگ من زیاد اعتقادی به گذر ایام ندارند و هم رادیو Tepaz و گرام داشتند و هم صفحه...
یک قهوه ای رنگ اش از دوره جوانی پدر به خانه آمده بود
اسباب بازی مان بود... چقدر دل به دلمان می داد
چقدر صفحه شکاندیم و هییییییچ نگفت
اصلن جنس های قدیم فرق می کرد
حتی آدمهاش هم با دوام تر و مهربون تر بودن
اصلن آدم هم آدم های قدیــــم...
سلام و خوش آمدید :-)
ای زری عزیزم من خیلی تند و تیزم
بمون همینجا تا من برات چایی بریزم
انگار تو هستی مهمون منم میشم مامان جون
چی شد ای باغ امید کارت به اینجا کشید
دیدم که گاز خاموشه کتری چایی روشه
تا کبریتو کشیدم دیگه هیچی ندیدم
الان سه چهار پنج روزه تنم داره میسوزه ...
...
بچه های الانم جاستین بیبر و سلنا گومز گوش مییدنو ...
خیلی باحالی آبجی خانوووم
"مییدنو"= میدن و
*****
آقای جعفری نژاد عزیز ممنونم بابت تقدیم این پست زیبا . دیشب تا دیر وقت مهمان داشتیم و بعد از رفتنشان -حوالی 3 صبح بود به گمانم - پستتان را خواندم و اگر بگویم از این همه لطف شما واز سر شوق گریه کردم خیلی حرف لوسی زده ام آیا ؟
دیگر مطمئن شده ام که ساز قلب من فقط با مهربانی و لطف دوستان نازنینی چون شما کوک می شود .
ممنونم و مفتخرم به این رفاقت.
چه خوب بود جمله ی اول کامنتت...
نا قابله رفیق جان، شان شما اجل بر این قال و مقال است نزد ما، بی تعارف
چنروزیست میخونمتون
نوشتنتون خاصِ ، دوست داریم.
خوشحالم و ممنون...
فکر کنم بتونید توی اینترنت پیداش کنین اگه نشد آدرس ایمیل بدین در اسرع وقت براتون ارسالش می کنم :-)
یه حسی بهم می گه برم موسیقی رو نجات بدم:)) (والا!)
:گل ل ل
حضور پر برکت تون رو از پیکره ی فرتوت موسیقی این دیار دریغ نفرمایید سرکار خانوووم :-))
میخوای چیزایی که ممکن تو یادت نیاد رو یادآوری کنیم تو بنویسی راجع بهشون ؟!!!
بگو آفو جان
چی از این بهترررر؟ :-)
اومدی شهر ما، یه سر بزن. پاساژ پروانه هم سر بزن حتمن :-)
لینک دانلودت هم خرابه :|
ممنون که می خونی خانم ِ گل
می فرستم به ایمیلت، اگه نترکوندیش هنوز...
من هم، نگرانم :-)