بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

بام دلم دو هوا دارد امروز...

خاتون من؛


از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! چهار خط نوشته بودیم من باب عرض ارادت که هم لبخندی بنشاند به روی ماهتان و هم، خاصه، برهانی باشد بر این واقعیت که امروز را، نه دیروز، نه امروز و نه تا دنیا دنیاست و خون توی رگ هایمان می دود فراموش نکرده و نمی کنم.


لیکن، علی ای نحو، پنداری آدمیزاد را از غصه رهایی نیست دراین دار و دیار جبار ِ بی صفت...

رفیق که غم داشته باشد، خنده و خوشی به آدم حرام می شود، خود به خود.


مخلص کلام؛

دیدم این روزها رفقایمان غم دارند و ما هم عمریست لاف رفاقت می زنیم و مشق ِ دوستی می کنیم، آن چهار خطِ معروضه را ننوشتم. دیدم دستمان کوتاه است، خواستم ننوشتنم، اقل کم، به قاعده ی یک ارزن، مرهمی باشد به درد ِ دل این روزهایشان. آن سیاهه ی ناقابل را هم می گذارم به حساب حق و حقوقی که از سال های ماضی تا حالیه به گردن حقیر دارید و اگر عمری بود به وقت مقتضی تقدیم حضور می کنم ان شاء الله...


اضاف می کنم، دیشب که خواب تشریف داشتید میهمان آمد. از میان حرف هایش دستگیرم شد که از دوستان سابق است، از خیلی دور. خواستم بیدارتان کنم، مانع شد. رفت سوگل شد پشت قاب عکس عروسی مان روی طاقچه، گفت می نشینم همین جا تا بیدار شود. راستی پی جوی اسمش که شدم، گفت: "کوچولو"

الغرض؛

صبح که بیدار شدم هنوز پشت قاب عکس عروسی مان انتظارتان را می کشید.

زیاده عرضی نیست. "باقی بقایتان، جانم فدایتان"


+ دنیا پازل عجیبیست، در هم و برهم، خوشی هایش چفت غم چسبیده اند و غم هایش دست می اندازند گردن شادی هایش. آخر سر هم دوش به دوش هم قابی را می سازند که اسمش را می گذاریم: "تصویر زندگی"

مهربان و بابک عزیز؛ برای غم امروزتان صبر جزیل می خواهم از خدا و برای آقا ولی آرامش و آمرزش. من و روناکم را در غم خودتان شریک بدانید. 


++ شاید یکی از همین روزها قصه ی "کوچولو" را اینجا برایتان گفتم.


+++ محبت هایتان را خالصانه و خاضعانه سپاسگزارم ولی خواهشمندم ذیل این پست پیغام تبریک ننگارید.